خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی بهار + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی بهار را برایتان گذاشته ایم، امیدوارم خوشتون بیاد. با ما همراه باشید. سریال بهار توسط نسلیهان یشیلیورت کارگردانی شده است و آسنا بولبلوگلو نیز بهعنوان تهیهکننده این مجموعه شناخته میشود. این سریال در کشور ترکیه تولید شده است و روزهای فرد از شبکه ترکی جم تیوی به زبان فارسی پخش میشود. بهار، بیست سال پیش، از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد، اما به جای اینکه حرفه پزشکی را دنبال کند، خانهدار شدن را انتخاب کرد. او با جراح موفق تیمور یاووز اوغلو ازدواج کرده و زندگی خود را وقف همسر و فرزندانش کرده است. اما ناگهان خانواده به ظاهر خوشحال یاووز اوغلو با بیماری بهار دچار مشکلاتی میشود. پزشک بهار، اورن، مصمم به نجات اوست و میگوید تنها راه حل، پیوند کبد است؛ اما تنها کبد سازگار خانواده، متعلق به تیمور است!
قسمت ۶۲ سریال ترکی بهار
بهار بعد از صبحانه خوردن به مادرش میگه من دیگه باید برم تا دوباره از خاکسترها بلند بشم میخوام خودمم برم یک بار دیگه با رئیس خیریه حرف بزنم یک بارم از زبان خودم بشنوه. همان موقع زنگ در خانهشان به صدا در میاد که میبینن افسون خانم مادر سرن اونجاست. افسون به داخل میره و با بهار شروع میکنه به صحبت کردن سپس بهش میگه اومدم دوتایی با همدیگه صحبت کنیم بالاخره شما هم مادرین و یه دختر دارین منو درک میکنین. سپس بهش میگه اگه دختر خودتون هم میخواست با همچین خونوادهای، بهار بهش چپ چپ نگاه میکنه که افسون میگه ببخشید با همچین وضعیتی ازدواج کنه چیکار میکردین؟ بهار میگه وقتی میدیدم انقدر همدیگرو دوست دارن آره چرا که نه چرا باید باهاشون مخالفت میکردم؟ افسون میخنده و بعد از کمی بحث کردن سر این موضوع بهش میگه پس همین الان شما یه جنگ بزرگو با من شروع کردین موفق باشین و از اونجا میره. رضا پدر سرن رفته با تیمور تو کافه حرف میزنه و میگه بهتره شما با افسون در نیفتین اصلاً وضعیت جالبی نمیشه تیمور هم میگه بهتره شما هم با بهار در نیفتین باید بگم که همین پریروز از بازداشتگاه اومد بیرون و بعد از کمی صحبت کردن تیمور به بیمارستان برمیگرده. اورن به هوش اومده و تیمور بالا سرشه و بهش میگه که ثریا به بهار گفته با همدیگه گذشتهای داشتین او جا میخوره که تیمور بهش میگه آره مثل اینکه فقط من بد نبودم تو هم مثل خودم بودی. بین دستیارها شایعهای پیش اومده که پسری که بهش کمک کرده احتمالاً پسر خود دکتر اورن هستش چون هم گروه خونیش باهاش یکیه هم خیلی شبیه خودشه.
بهار میره تو اتاق ثریا و باهاش حرف میزنه درباره اتفاق دیروز و معلق شدنش از کار ثریا اعتراف میکنه که آره میدونم من از وضعیتی که پیش اومده بود نهایت استفاده رو بردم و تورو از اینجا انداختم بیرون سپس کمی باهم بحث میکنن و بهار تمام حرفاشونو ضبط کرده. بهار وقتی میخواد بره پیش رئیس خیریه اورن خودشو میرسونه بهش و میگه باید حرف بزنیم بهار میگه منم میخوام حرف بزنیم ولی الان نه حالت خوب نیست بزار بهتر بشی بعد و میره پیش پلیس ها تا اظهاراتشو ثبت کنن. بهار میره پیش رئیس خیریه و صدارو واسش پخش میکنه و میگه در حق من یه ناحقی بزرگ شده او بهش میگه من نمیتونم بگم الان برمیگردین به بیمارستان یا نه باید با هیئت مدیرت در میون بزارم بهار میگه باشه و میره. نورا به خونه میره که میبینه رنگین اتاق اونو داده به پارلا تا اونجارو آتلیه نقاشیش کنه و میخواد مهمونی بگیرن او جا میخوره و میره بیرون. نورا با هما قرار میزاره و بهش میگه که اتاقشو دادن به پارلا هما هم جا میخوره سپس بهش میگه که یه نقشه دارم تا اونارو دیوونه کنیم و واسش میگه که باید به مامانت بگی یه مدت میخوای با پدرت زندگی کنی و بیای تو اون خونه با اومدنت تمام عصبانیتتو میریزی سر اونا بقیه اش دیگه حل میشه هما قبول میکنه….