خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۶۲ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۶۲ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۶۲ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

علی به خانه برمیگردد و‌ سلیم را میبیند که با ایلول نشستند و میخواهند ماهی بخورند. ایلول با آمدن علی میگوید میل ندارم و‌ بالا میرود. سلیم به علی میگوید :«پیشش برو او حالا به تو نیاز دارد.او طوری که دیده میشود قوی نیست.»
علی پیش او میرود و‌ میبیند ناراحت است. علی میگوید هر اتفاقی هم بین ما بیفتد ما نباید قهر کنیم. ایلول از اینکه او‌ به بیمارستان دیگری رفته دلگیر است.علی دلیلش را اینطور میگوید که انجا کسانی هستند که به دکترهای خوب نیاز دارند.
صمد و آلپ صحبت میکنند که سلطان میاید و به آلپ میگوید که‌ به اتاق جلسه برود که در آنجا موفقیت بزرگی خواهد بود. صمد به سلیم زنگ میزند و این خبر را به او میدهد. در بیمارستان دو‌ تا دختر که از قسمت پشت کاملا بهم چسبیده هستند،وارد میشوند و‌ تعجب و‌ شگفتی همه کارکنان را باعث میشوند. آنها سراغ ایلول را میگیرند.علی ،ایلول را بیمارستان میرساند و میبیند که دم در سلطان به او نزدیک شده و با همدیگر داخل رفتند.
آلپ موقع رفتن به جلسه ایپک را مببیند و‌ میگوید شنیدم با علی دعوا کردید. همه حساس می شوند.انها وارد جلسه میشوند وبادیدن ان دونفر متعحب میشوند.
دم در بیمارستان ، زلیخا می‌آید و به علی میگوید من به برهان گفتم که از اینجا میرویم…او با برادرش همدستی کردند و پسرم را دزدیدند.

علی به چتین خبر میدهد و‌ میگوید راجع به مساله برهان باید حرف بزنیم. او و زلیخا وارد میشوند و می‌بینند ‌رییس بیمارستان بخاطر ورود او به این ببمارستان،مراسم جشن کوچکی برپا کرده است، و از او‌ میخواهند با انها عکس بگیرد.
در این موقع زلیخا یک قیچی را که انعجا بود ،برمیدارد. و به اتاق برهان میرود.
در جلسه سلطان راجع به وضعیت کلی این دخترها صحبت میکند که فلییز و شلیز را چند سال پیش دیده است.
موقع عکس گرفتن که میخواستند روبان را ببرند، متوجه میشوند که قیچی گم شده است…زلیخا پیش برهان میرود و با او حرفش میشود و‌ برهان میخواهد زلیخا را بزند که او با قیچی ضربه ای به سر برهان میزند… پرستار به علی خبر میدهد و‌ او انجا میرود و میبیند قیچی در گوشه سر برهان فرو رفته است. پلیس هم میرسد و‌ علی می‌گوید زلیخا حرفهایی برای گفتن دارد. سطان راجع به‌ زندگی شلیز و فلیز و‌ مسایل و مشکلات آنها توضیحاتی میدهد و میگوید اخیرا شلیز دچار مشکل عرق شبانه و دردهای شدید شده است و من خواستم انها را به شما معرفی کنم. ایلول سوالاتی از آنها میکند و قرار میشود آزمایشاتی بگیرند. علی به صمد زنگ میزند و از او میخواهد برای کمک به انجام عملی به آن بیمارستان برود. ایلول متوجه میشود در بیمارستان مردی او را تحت نظر دارد و در یک فرصت او را غافلگیر کرده و از او میپرسد که چرا دنبال من هستی؟ چتین پیش مرد فروشنده آن ماشین میرود و او میگوید من این ماشین را فروختم و‌ او سفارش کرد که زیر آن یک آینه بچسبانم.و اضافه میکند که بنظرم او یک دکتر بود، چون انروز اینجا خانمی زمین افتاد و او پایش را جا انداخت…چتین اسمش را پرسید و فهمید که او خودش را علی اصف معرفی کرده است. او به علی زنگ میزند و‌ میخواهد همدیگر را ببینند.

ایلول با سوال کردن از ان مرد میفهمد که چتین برای محافطت از او، آن مرد را مامور کرده است و می‌گوید من نیازی به محافظ ندارم. ایلول ،ایپک را در سالن میبیند و میخواهد با هم حرف بزنند ولی او رد میکند.ایلول عصبانی میشود و با ایپک بحث میکند. آغوز آنها را به آرامش دعوت میکند.
سلطان نتیجه ازمایشات و اسکن را به ایلول نشان میدهد.او‌ میگوید شلیز سرطان دارد ولی فلیز کاملا سالم است.
سلطان میگوید من میخواهم سینان هم اینها را ببیند ولی گویا رابطه شما بخاطر مادربزرگتان خوب نیست.ایلول میگوید ازشون وقت بگیرید.سلطان مییخواهد همه را برای یک جلسه دعوت کند.در جلسه پزشکان درباره دوقلوها بحث و صحبت میشود.سلطان نظرش این است که اگر ایلول همکاری کند، امکانش هست که بتوانیم آنها را از هم جدا کنیم.
چتبن پیش علی میرود و میگوید زلیخا همه چیز را تعریف کرد و ما برهان‌ را میگیریم. او حرفهای مرد فروشنده را به علی می‌گوید و اینکه او خیلی باهوش است و برنامه هایش را با جزییات انجام میدهد. او از علی میپرسد که چرا تو به این بیمارستان امدی؟ علی میگوید چون اولین بیمارستانی بود که بما نزدیک بود. چتین میگوید که هیچ چیز تصادفی نیست.
صمد بعد از عمل به علی درباره آن جلسه و موضوع دوقلوها و انجام آن عمل بزرگ میگوید و علی میپرسد خبر به این مهمی را چرا الان بمن میگویی ؟ پس با هم میرویم…

چتین به پرستار میگوید میخواهم فیلمهای اخر هفته دوربین را ببینم.چنگیز هم آنجاست و میشنود چتین با دقت فیلمها را نگاه میکند و میبیند مردی که همان سلطان است ،به بیمارستان امده و با دکتر تومو گرافی هم دیدن داشته است و تنها کسی بوده که بعد از مراجعه علی به بیمارستان آنجا امده است…چنگیر میفهمد او فیلمها را دیده است.
چتین میگوید :کسی را که دنبالش بودم ،پیدا کردم. او از پرستار میخواهد تصویر او را از فیلمها دربیاورد و به او بدهد.
سلطان با دوقلوها حرف می‌زند .انها ناراحت هستند .فلیز میگوید ما باهم دنیا امده ایم و اگر قرار است شلیز بمیرد،با هم میمیریم و این عمل را انجام نمیدهم.
چنگیر به سلطان موضوع فیلمها را اطلاع میدهد.سلطان که در جلسه است از آنجا بیرون میاید.سلیم که کمی به او مشکوک است بیرون میاید و میگوید این تلفن انقدر مهم بود که بخاطرش بیرون امدی؟ سلطان جواب کوتاهی میدهد.چتین به پلیس تارک زنگ میزند و میگوید آن ادم را پیدا کردم.
علی و‌ صمد بیرون هستند و وقتی که چتین میخواهد از انطرف خیابان رد شود، یک کامیون با سرعت میاید و‌ محکم به چتین میزند و او روی زمین میافتد.صمد و‌ علی مبهوت می‌شوند

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا