خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .
قسمت ۶۲ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
وکیل مورات به او می گوید که این دختر قطعا کلاهبردار است و به هیچ وجه پولی به او ندهند. از طرفی هم حیات از حسابداری شرکت تقاضای ۲۰۰ هزار لیر پول می کند که حسابداری ۱۵۰ هزارتای آن را به او می دهد و وقتی بعد از ساعتی ۵۰ هزارتای دیگر را به اتاق مورات می برد تا به حیات بدهد، مورات می فهمد که حیات ندانسته دارد پول را دو دستی تقدیم غزل می کند. نژاد برگه ی طلاق را به دریا می دهد و می گوید: «امضاش کن تا طی چند روز طلاق بگیریم. » دریا نگاهی عصبانی به او می اندازد و برگه را به سمتش پرت می کند و می گوید: «هنوز نفهمیدی تو نمیتونی از من طلاق بگیری؟! » وقتی حشمت به یاد می آورد که نیازی با دوز و تحت فشار گذاشتن و گفتن دروغ به عظیمه او را خام خودش کرده تا زنش بشود، سنگ قبر نیازی را خرد می کند و به جای آن سنگ قبری می گذارد که عکس خودش روی ان است و نیازی را در روز قیامت به مقابله می خواند!!
حیات به خانه ی غزل رفته و پول را به او می دهد. غزل با خوشحالی پول را قبول می کند و همانجا از حیات خداحافظی می کند تا به فرودگاه برود. وقتی غزل کمی از حیات دور می شود، مورات به حیات زنگ می زند و با عصبانیت توضیح می دهد که غزل یک کلاهبردار است. حیات با وجود این که مورات به او هشدار می دهد غزل را تعقیب نکند، دنبال غزل می افتد. غزل مقابل بیمارستانی پیاده می شود و فورا داخل آن شده و به سمت اتاقی رفته و زنی که چهره اش مشخص نیست و روی ویلچر است را برمیدارد تا مرخصش بکند. حیات هم جلوی در بیمارستان منتظر می ماند و برای مورات هم آدرس را می فرستد تا خودش را برساند. مورات از راه می رسد و هردو با هم وارد بیمارستان می شوند و اتاقی که غزل به آن سمت رفته را پیدا می کنند اما اتاق خالی است. پرستار بخش به مورات می گوید که اسم مریض غزل، لیلا ییلماز است! مورات با شنیدن اسم مادرش جا می خورد و وقتی از پیدا کردن آنها ناامید می شود ناگهان چشمش به آن دو که در حال فرار هستند می خورد. لیلا با دیدن مورات شوکه می شود و از روی ویلچر بلند شده و همراه غزل سوار آسانسور می شوند و فرار می کنند و دست مورات یا حیات هم به انها نمی رسد. مورات به خاطر این موضوع حیات را مقصر میداند و می گوید: «به خاطر توئه که من نتونستم مادرمو بعد از سالها پیدا کنم! » حیات از این که لیلا واقعا مادر مورات بوده خشکش می زند.
بعد از آن هم مورات و هم حیات در به در دنبال ردی از غزل می گردند. حیات به همراه دخترها در مورد غزل و این که با لیلا دستش توی یک کاسه بوده با تووال صحبت می کنند. چائلا صحبت های آنها را می شنود و این را به گوش دریا می رساند. دریا که می فهمد ساعت هاست خبری از نژاد نیست و حالا هم سر و کله ی لیلا پیدا شده حس می کند که نژاد همراه او فرار کرده از این بابت حرص می خورد و ناراحت می شود. حیات وقتی می خواهد در شرکت به اتاق مورات برود، عجله می کند و با پسر خوشتیپی به اسم امره برخورد می کند و لیوان قهوه ی امره روی پیراهنش می ریزد. حیات از او معذرت خواهی می کند اما امره با دیدن چهره ی زیبای حیات محو او می شود. حیات برای این که او را به خود بیاورد، به عمد بقیه قهوه را هم روی کفش او خالی می کند! امره یکی از دوستان تووال و کسی است که طرف قرارداد شرکت برای تولید پارچه است.