خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیت‌های مختلف، روایتگر قصه‌هایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیت‌های اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالش‌های زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آن‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

قسمت ۶۳ سریال ترکی حسرت زندگی
قسمت ۶۳ سریال ترکی حسرت زندگی

قسمت ۶۳ سریال ترکی حسرت زندگی

عمر رفته به آرایشگاه پیش صادق که صادق با دیدنش میگه عمر داداش چیزی شده؟ حاجی چیزی فهمیده درباره مست کردنت؟ او میگه نه چیزی نفهمیده بهش میگه اومدم بپرسم واقعا غمزه به شماها هم زنگ نزده؟ صادق میگه داره بهم برمیخوره ها! گفتم نه به ما هم اصلا زنگ نمیزنه اگه زنگ بزنه بهت خبر میدم تاجی اونجا میاد که صادق بهش میگه راستی راستی داری داماد میشیا! و باهم حرف میزنن و باهم شوخی میکنن. حاجی و طاهر رفتن به بانک تا مهلت بگیرن واسه پرداخت اقساط که میگن دو قسط انداختین عقب فکر نکنم بشه  آنها ازش کمک میخوان که او میگه رئیس بانک رفته مرخصی هنوز نیومده بیادم دیگه دیره مصادره میشه اموالتون طاهر بهم میریزه و باهاش دعوا میکنه و ازش کمک میخواد درباره مهلت پرداخت که وقتی میبینه نمیشه بهم میریزه و حاجی اونو از اونجا بیرون میبره. آنها تصمیم میگیرن وسایل خونه حاجی را جمع کنن تا ببرن به خونه طاهر اونجا بزارن که وقتی پلمپ شد وسایل یادگاری را برداشته باشن.

حاجی رفته به آرایشگاه و به عمر میگه تو تا کی میخوای اینجوری باشی؟ بسه دیگه امشب باید به موقع بیای خونه! عمر میگه میخوام برم ماهیگیری اما حاجی میگه بسه دیگه الان وقت ماهیگیریه؟ همه داریم کار میکنیم که پول قسط بانکی بدیم میخوان بیان مصادره کنن اموالو تو با خیال راحت میری ماهیگیری؟ به حرفم گوش نکردی! چقدر گفتم این زن به دردت نمیخوره ببین اوضاعتو! ببین به چه روزی افتادی! بعد از کمی سرزنش کردنش از اونجا میره. عمر دوباره میره به می خانه و شروع میکنه به خوردن نوشیدنی تا مست میشه و دوباره  توهم غمزه را میزنه و باهاش درد و دل میکنه. امینه هم رفته تو خونه کامیل محل کار مادر و پدرش و کار میکنه. کامیل پسری داره به اسم انگین که خیلی شره. او لباساشو میده به امینه و میگه واسم اتو کن باید بهم بگی قربان! حاجی و خانواده اش در حال جمع کردن وسایل هستن. عمر میره به مسجد و جلوی در ورودی زانو میزنه و با گریه از خدا کمک میخواد تا راهو نشونش بده. او میخواد بره داخل که دوتا پسر شروع میکنن کتک زدنش و مانع رفتنش به مسجد میشن. عمر روی زمین بیهوش میوفته، زنی که تازه به اون محله اومده با دیدن عمر رو زمین پیشش میره و کمکش میکنه و میخواد ببرتش بیمارستان که عمر میگه نمیشه نباید بابام بفهمه او میگه باشه و با خودش میبرتش….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا