خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۶۳ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۶۳ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال

جمره پایین می رود و اوزان به او می گوید: «وقتی دیدم پشت پنجره ای خیلی خوشحال شدم. بعد حس کردم تا ابدیت میتونم همونجا بمونم. » جمره می گوید: «اوزان این کارو نکن… دوستم نداشته باش. » اوزان می گوید: «باشه جمره اما اینو به خاطر این که میترسم نمیگم. من ترسای دیگه ای دارم. مثلا از این میترسم یه روز چشمات نباشن. خیلی میترسم تو این محله تک و تنهام بذاری و بری… من تورو یهویی نه، بلکه به مرور عاشقت شدم… » جمره متاثر می شود و به او خیره می ماند. اوزان هم به او نزدیک می شود و هردو به لب های هم خیره می شوند که صدایی از کوچه باعث می شود از جا بپرند و با خنده به هم شب بخیر می گویند.
اسکندر به چیچک زنگ میزند و می گوید: «امروز قراره برای و یه روز خوبی باشه. » چیچک برای لحظه ای میترسد که نکند اسکندر باز کاری کرده باشد اما اسکندر از او می خواهد بیرون بیاید. چیچک به محض باز کردن در با علی روبرو می شود و با هیجان و عشق او را در آغوش می گیرد. اسکندر که از دور شاهد این صحنه است، لبخند تلخی میزند. کمی بعد علی حالا که آزاد شده از چیچک می خواهد به زندگی شان قبل از اتش سوزی برگردند و به انتالیا بروند.

چیچک می گوید:« اما من نمیتونم اطلس و تومریس خانم رو تنها بذارم. » علی می گوید: «چیچک من بهت احتیاج دارم نه اونا. من تو زندون با رویای این روزا زندگی کردم. دیگه تحمل ندارم اینجا بمونم. »چیچک قبول می کند و علی به محض دیدن تورمیس خبر رفتنشان را می دهد. تورمیس هم جا می خورد اما به هردو تبریک می گوید.
روز دادگاه تورمیس و بولنت رسیده. چلبی همراه بولنت با لبخندی پر غرور از راه می رسند. بولنت می گوید: «تصمیم گرفتم برای این که اطلس پیشت بمونه یه مبلغ روزانه ای رو در نظر بگیریم! » تورمیس می گوید: «فکر نمیکنم این اتفاق بیفته!» و به اسماعیل خان اشاره می کند. چلبی نگاهی به اسماعیل و بعد به بولنت می اندازد و حرص می خورد. دادگاه به نفع تومریس تمام می شود و چلبی با عصبانیت به بولنت می گوید: «به خاطر این قضیه همه شانست رو از دست دادی. تو جلسه دوم حاکم حضانت رو به تورمیس میده! » تورمیس هم با خوشحالی می گوید: «الان میخوام به جمره زنگ بزنم و براش یه خونه کرایه کنم. » و چلبی با حرص تصمیم می گیرد او را سر جایش بنشاند.

رویا پیش عمر است که سحر خانم خودش را می رساند و به عمر می گوید: «عصمت خانم اصلا حالش خوب نیست. از زینب هم خبری نیست. هیشکی بهش دسترسی نداره. میگم تو بهش زنگ بزن و ازش بخوا بیاد. مامانش گناه داره. » عمر نگاهی به رویا می اندازد و رویا اشاره می کند که بهتر است زنگ بزند. عمر هم قبول می کند. بعد از رفتن سحر، رویا فورا گوشی عمر را می آورد و به دستش می دهد تا زنگ بزند که واکنش عمر را ببیند. عمر که شماره ی زینب را از حفظ است به او زنگ میزند اما حرفش را در پیغامگیر میزند. رویا می گوید: «چقدر مضطرب شدی عمر! » عمر می گوید: «حتما میخوای یه چیزی از توش دربیاری؟ » و رویا هم خنده اش می گیرد.
چیچک در مورد رفتنش با علی به رویا می گوید. رویا برایش خیلی خوشحال می شود و می گوید: «تو لیاقت این خوشبختی رو از خیلی وقت پیش داری چیچک . » اما چیچک که کمی ناراحت به نظر می رسد می گوید: «نمیتونم اطلس و تومریس خانم رو تنها بذارم. اونا مثل خانواده م شدن. » رویا می گوید: «تو که ترکشون نمیکنی بالاخره داری زندگی خودت رو تشکیل میدی. » و چیچک کمی خیالش راحت می شود.چلبی جعل مدارک و تعویض دی ان ایی را که تومریس انجام داده بود را به صورت ناشناس از طریق عدنان به دست پلیس می رساند تا تومریس جوابش را بگیرد!
وقتی چیچک به اطلس در مورد رفتنش می گوید، اطلس خیلی ناراحت می شود و با ناراحتی به اتاق می رود و آرام اشک می ریزد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا