خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۳ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۶۳ سریال ترکی ضربان قلب
قسمت ۶۳ سریال ترکی ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۶۳ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

صمد و‌ علی انطرف خیابان میروند که به چتین کمک کنند. چنگیز هم بعنوان کمک میاید و‌ وقتی آنها حواسشان به کمیسر است،عکسهایی را که روی زمین افتاده بود جمع میکند و‌ گوشی او را هم برمیدارد.علی میگوید این بیمارستان امکانات کافی ندارد و به بیمارستان خودمان ببریم. موقع بردن کمیسر یک سهل انگاری باعث میشود او باز از روی برانکارد زمین بیفتد و‌ علی عصبانی میشود و او را به آمبولانس منتقل میکنند. ایلول و سلطان با فلیز و شلیز حرف میزنند که آنها را به عمل راضی کنند. شلیز راضی است اما فلیز قبول نمی کند.او به سلطان می‌گوید ما زندکیمعان را میکردیم تو ما را اینجا آوردی. ایلول نظرش این است که این تصمیم اشتباه است. علی به ایلول خبر میدهد که کمیسر چتین‌ را با کامیون زدند. ایپک ساک لباس می‌گذارد و به نسرین میگوید چند روزی برای استراحت میروم. نسرین کنایه میزند که من پول ندارم. ایپک پولهایش‌ را از کیف درآورده به او میدهد و می‌گوید راحتم بزار..
اسما به ایپک میگوید ایلول هم حالش بد است .چطوره که او هم بیاید.ایپک با طعنه میگوید پس به علی هم بگوییم و راجع به سهل انگاری در عمل حرف بزنیم….اسما حرفهای او را زیاده روی میداند و میگوید اگر به تو باشد این عمل را به دادگاه هم میبری….ایپک با آغوز میرود و بعد از رفتن او نسرین انگار نکته ای به ذهنش رسیده ، با خودش می‌گوید :«چطور شده که این مسأله از چشم من پنهان مانده؟»

چتین را بیمارستان میرسانند و فورا به او رسیدگی میکنند.
در بیمارستان، شلیز به فلیز میگوید:« تو که عمل را قبول نمی کنی وقتی من بمیرم تو هم شروع به پوسیدن می‌کنی و مرگ بدی میشود.» فلیز میگوید نه …راه دیگری هم هست.
پرستارها درخت شب عید را تزیین میکنند.چنگیز پیش سلطان میرود و عکسها و گوشی کمیسر را به او میدهد .چتین خونریزی زیادی دارد .ایلول از علی میپرسد که یعنی حادثه نبوده؟ علی می‌گوید نه….چون چتین آن فرد را شناخته بود …سینان نظرش این است که او به علی آصف کاری ندارد و اطرافیانش را انتخاب میکند.بیمارستان هم در خطر است ‌
سینان میگوید شاید این آدم پسر ضیا باشد و علی جواب میدهد که پدرم اگر پسر دیگری داشت حتما میفهمیدیم. چرا باید پسرش‌ را از دیگران مخفی بکند؟ سینان می‌گوید من و تو چیزهای زیادی است که‌ راجع به پدرهایمان نمیدانیم….
آلپ با دوقلوها حرف میزند و میگوید :«شما که برای عمل موافقت نمی‌کردید چطور سریع تصمیم به اهدا اعضا گرفتید؟» سپس برگه های فرم‌ را به آنها میدهد.

سلطان روی پشت بام به چنگیز زنگ میزند و با عصبانیت میگوید چتین نمرده و‌ زنده است و اگر حرف بزند من نابودت میکنم. در این موقع علی آنجا میرود. سلطان جا میخورد .علی می‌گوید درمورد کارت من هم شنیده ام و با هم حرف بزنیم. علی یادش می‌آید که سلیم در مورد سلطان گفته بود میخواهد او را استخدام کند و نظر او و ایلول را هم میخواهد. او گفته بود سلطان را میشناسد و با تلاش به اینجا رسیده، اما در روابط انسانی کمی عجیب است و کمی فکرش درگیر او بوده ، اما بعد فهمیده که شک او بیخود است….. علی در مورد عمل دوقلوها حرف میزند و‌ سلطان از علی میخواهد او هم درعمل شرکت کند. سلطان به چنگیز در مورد غذاهای فردا سفارش میکند.و میگوید برای داداشم سورپرایز دارم که بفهمد از دست دادن یعنی چی؟ ایلول از همکار چتین میپرسد که او به شما چیزی نگفته بود؟ نوذر می‌گوید وقتی به هوش بیاید خودش همه چیز را تعریف میکند.
ایلول به ایپک زنگ میزند و او بر گوشی را نمیدارد.ایلول در حال آشپزی است و از جواب ندادن ایپک عصبی میشود و میگوید مادرش او را پر میکند تا از من دورش کند.بنظر علی ایپک حق دارد او را مقصر بداند و می‌گوید نگران نباش، آغوز مراقب او هست. با هم کمی از اینجا دور شدند
ما هم بهتره همان کار را بکنیم. ایلول در کشو یک اسلحه میبیند و ناراحت میشود و علی توجیه میکند که برای امنیت انهاست.

در بیمارستان کارابوجاک، مردم منتظر آمدن علی هستند. دو دختر جوان می‌آیند که یکی از آنها دل درد شدیدی دارد و به دستشویی میرود. صبح آغوز به ایپک می‌گوید که سلطان برای سال نو برنامه ریزی غذایی کرده و برنامه خوبی دارد و قرار است علی اصف نداند و فکر میکند من تدارک دیده ام و برایش سورپرایز میشود..
ایلول بیمارستان میرود و اوزگه میگوید :«حیات ابنجا هست، ولی گفته بود به شما نگویم…امروز عمل دارد.» ایلول میرود او را ببیند .حیات می‌گوید :«موضوع پدرت را شنیدم و نخواستم تو را در گیر خودم بکنم.» ایلول بنا به درخواست حیات، می‌گوید :«برای عمل تو میایم و کنارت هستم.» علی به بیمارستان میرود که میبیند نسرین منتطرش است.او مستقیم سر اصل موضوع میرود و میگوید: «تو شوهر منو کشتی و و بدون اینکه مجوز داشته باشی وارد عمل اون شدی و من بی سرپرست شدم.‌از نظر حقوقی تو مقصری. ما میتوانیم این موضوع‌ را بین خودمان حل کنیم.»

علی میفهمد او پول میخواهد و میگوید من پول را می‌دهم، اما نه برای اینکه خطایی کرده ام، برای اینکه ایلول را اذیت نکنی…علی وارد بیمارستان میشود. آن دختر با گریه پیش او میاید و میگوید دوستم در دستشویی از حال رفته است. علی و زینب آنجا میروند و میبینند داملا دل درد شدید و خونریزی دارد.علی میفهمد که او حامله است و درد زایمان دارد. در را میشکند و می‌گوید باید عمل کنیم.
آلپ خوابش برده بود که با آمدن اسما بیدار میشود و با دستپاچگی می‌گوید:« ایلول به من سفارش دو قلوها را کرده بود.» او به اتاقشان میرود و پرستار میگوید آنها برای هواخوری پشت بام رفته اند.
فلیز میخواهد خواهرش را وادار کند که با هم خودکشی کنند.او می‌گوید بعد از تو دلیلی برای زندگی ندارم .شلیز میگوید چرا…دلیل خوبی خواهی داشت ،خواهر و برادر هایی خواهی داشت که با اعضای من زندگی میکنند و خوشحال میشوی. در اینصورت بجای اینکه مردم به ما به چشم اعجوبه نگاه کنند، به‌ چشم یک معجزه نگاه خواهند کرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا