خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۶۶ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال ترکی عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۶۶ سریال ترکی عشق از نو

افراد حیدر فاتح را پیش او می برند . حیدر یک مته در دست خود دارد و دو نفر شکنجه گر نیز کنار او ایستاده اند . فاتح به شدت ترسیده است. حیدر از او به خاطر جسارت حمله کردنش توضیح میخواهد و فاتح با ترس همه چیز را توضیح داده و میگوید که دلبر را نمی‌شناخته و از او خواسته بود تا بادیگاردش بشود و او نیز حس کرده بود که حیدر قصد مزاحمت دارد و برای همین به او حمله کرده بود و او را نمی‌شناخت ‌. حیدر بر خلاف انتظار فاتح میگوید که از این کار او خوشش آمده و جسارت خوبی داشته است و از او میخواهد که از این به بعد بادیگارد دخترش بشود. قدیر محافظ قبلی ترکان میگوید که او نباید دخترش را دست غریبه بسپارد. حیدر از او عصبانی شده و او را اخراج می‌کند. فاتح نمیخواهد این شغل را قبول کند اما حیدر او را تهدید میکند. فاتح نیز مجبور به قبول می شود.
کامل و جواد با زینب تماس گرفته و از او میخواهند به خانه شان برود. وقتی زینب به آنجا می رود تعداد زیادی مرد را می‌بیند که در صف منتظر ایستاده اند. جواد میگوید که آنها برای پیدا کردن مترجم زبانهای باستانی برای نقشه گنج در روزنامه اعلامیه داده‌اند. زینب از بی فکری آنها عصبانی می شود و سپس همه آن افراد را بیرون میکند.

هنگام برگشتن زینب تاکسی فاتح را میبیند و دست تکان می‌دهد. فاتح برای اینکه زینب او را نبیند سرش را پایین می برد. زینب کلافه می شود و در دلش راننده تاکسی را نفرین میکند. همان لحظه فاتح با یک ماشین دیگر تصادف میکند. زینب از اینکه نفرینش به این سرعت گرفته تعجب میکند. فاتح از ماشین پیاده شده و فرار میکند.
صبح روز بعد، زینب به فاتح میگوید که حس میکند یک نیروی جادویی دارد زیرا دیروز راننده تاکسی که او را سوار نکرده بود نفرین کرده و نفرینش همان لحظه جواب داده است.
شوکت اورهان را صدا زده و به او میگوید که او و سلین باید هرچه زودتر ازدواج کنند تا یک مراسم عروسی راه بیفتد و حال و هوای آنها عوض بشود. اورهان میگوید که او باید نظر سلین را نیز بداند و نباید با زور و اجبار کاری بکند.
در خانه فهمی سر میز صبحانه، مقدس به شدت قیافه گرفته و به خاطر اخراج کردن ارتان عصبانی است. گلسوم نیز از فهمی طرفداری میکند. مقدس با فهمی سر این قضیه بحث میکند و به اتاقش می رود.

در خانه شوکت آیفر به خاطر دیدن آن زن روسی ناراحت است. یادگار پیش او آمده و او را دلداری میدهد.
شوکت و مریم بیرون می روند. آنها در خیابان ارتان را می بینند. مریم با دیدن ارتان او را می شناسد. آرتان جلو آمده و به شوکت میگوید که خانه مورد نظرش را پیدا کرده و به زودی همسایه می شوند. سپس می رود. مریم چیزی از ارتان به شوکت نمی گوید.
فاتح آماده شده و زینب او را برای رفتن سر کار بدرقه میکند. فاتح به خانه حیدر می رود. ترکان، دختر حیدر یک دختر لوس و یک دنده است که از همه چیز ناراضی است و شکایت دارد. حیدر فاتح را به ترکان معرفی میکند. ترکان از آمدن فاتح راضی نیست و مدام گله میکند. حیدر از فاتح میخواهد که مراقب ترکان باشد و به حرفهای او اهمیت ندهد و نباید چشم از او بردارد. ترکان میخواهد به خرید برود و فاتح نیز همراه او می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا