خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۶۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۶۴ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

وقتی آصلی چشمانش را باز می کند و خودش را توی تخت دوروک می بیند در حالی که خود دوروک هم بالا سرش نشسته، کمی نگران می شود و سعی می کند همه چیز را جمع بکند و برود. دوروک خنده اش می گیرد و وقتی اصلی می خواهد همه چیز را توضیح بدهد، دوروک ناگهانی او را می بوسد. آصلی می گوید: «تو الان منو بوسیدی؟ » دوروک می گوید: «آره. دیگه مجبوریم عشقای هم باشیم! » آصلی خوشحال می شود. لیلا و غزل به متلی می روند. لیلا شروع به نوشیدن زیاد می کند تا این که دلش درد می گیرد و با عصبانیت از غزل می خواهد تا برایش دارو بیاورد. غزل با عصبانیت متل را ترک می کند اما وقتی برمی گردد نه خبری از لیلا هست و نه پولها! غزل می فهمد که لیلا سر او را هم کلاه گذاشته است. مورات در اتاقشان به حیات می گوید: «من دیگه خسته شدم. فردا برگردیم خونه خودمون! » حیات با لجبازی قبول نمی کند و مورات می گوید: «حیات بینمون هر اتفاقی هم افتاده باشه و هرچیزیم که شده باشه من شوهرتم باشه؟ » حیات پوزخند می زند و می گوید: «فقط روی کاغذ! » مورات عصبی شده و می گوید: «تو منظورت چیه؟ امروز دوبار اینو گفتی! » حیات می گوید: «این زن و شوهر بودن نیست! من اینجوری تصورش نکرده بودم. فکر میکردم صبح ها با هم بیدار میشیم و من برات صبحونه آماده میکنم. ما حتی کنار هم روی یه تخت نمیخوابیم چه برسه زن و شوهر باشیم! یه ذره هم شده کنار هم احساس خوشبختی میکنیم اما اینو نخواستم! » مورات که عصبی شده دست او را می گیرد و به سمت تخت می کشد و می گوید: «میخوای زنم شی؟ بیا زنم شو! » حیات عصبانی می شود و به او سیلی محکمی می زند و می گوید: «هرکاری تا این لحظه کردی ازت متنفر نشدم اما این کارتو هیچ وقت فراموش نمیکنم! » و داخل حمام می رود و گریه می کند.

مورات هم خانه را ترک می کند و شب را تا صبح در شرکت می ماند. حیات شب حلقه اش را درمی آورد و روی میز می گذارد و صبح با صدای عصبانی دریا که در خانه فریاد می زند بیدار می شود. دریا که متوجه آصلی در اتاق دوروک شده با عصبانیت می گوید: «مثل حشره میمونید! همه جای خونه م رو گرفتید! تو از جون پسر من چی میخوای ها؟! » حیات پایین می رود و آصلی با ترس سعی می کند توضیح بدهد اما دریا با عصبانیت می گوید: «شماها حشره این! » حیات عصبانی می شود و می خواهد جوابش را بدهد که دوروک مانعش می شود و مادرش را با عصبانیت به اتاقش می فرستد. بعد هم از آصلی معذرت خواهی می کند. حیات هم وسایلش را جمع می کند و به بهونه این که دلش تنگ شده و چند روزی می خواهد پیش مادرش و دوستانش باشد با آصلی به خانه می رود. تووال پیش مورات می رود و با نگرانی می گوید که بعد از دیشب امره قرارداد را لغو کرده است. مورات می گوید: «چه بهتر! امسال دیگه کلکسیون زمستونی هم نخواهیم داشت! » تووال با ناراحتی می گوید: «تو همین الان همه ارزش ها و هنر منو زیرسوال بردی؟ » و با ناراحتی و عصبانیت آنجا را ترک می کند. مورات می خواهد سوتفاهم پیش آمده را حل کند و دنبالش می رود که با غزل روبرو می شود. غزل از او خواهش می کند تا به حرف هایش گوش بدهد و همه چیز را در مورد این که لیلا سرش را کلاه گذاشته و پول ها را هم برده می گوید. مورات که اول قصد داشت پلیس را خبر کند با شنیدن حرف های او، تصمیم می گیرد دنبال مادرش برود.

مورات همراه کرم به همان متل می روند و صاحب انجا در ازای گرفتن مقداری پول، می گوید: «زنه دیروز پولارو برداشت و سوار تاکسی شد و رفت. قبلش هم با گوشی من با شماره ای تماس گرفت! » مورات شماره را در گوشی خودش می زند و متوجه می شود که این شماره ی مادربزرگش است! دخترها متوجه شده اند که حیات چیزی را در مورد رابطه ای با مورات پنهان می کند اما حیات می گوید که فقط دلش تنگ شده و مشکلی با مورات ندارد. مورات سراغ مادربزرگش می رود و از او می پرسد: «راستشو بگو مادربزرگ! مامانم دیروز با این شماره بهت زنگ زده درسته؟ » عظیمه قسم می خورد که با کسی صحبت نکرده و مورات می گوید: «اون هرچقدر هم زن بدی باشه بازم مادر منه. ببین تو چه وضعی بوده که به تو زنگ زده… ما باید پیداش کنیم… » دریا هم حرف های آنها را می شنود. مورات به اتاق خودش و حیات می رود و وقتی حلقه ی حیات را که روی میز است می بیند با عجله خانه را ترک می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا