خلاصه داستان قسمت ۶۵ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۵ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۶۵ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۶۵ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

قسمت ۶۵ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

اندر به رستوران اکین میره تا باهاش صحبت کنه سپس بهش میگه دیگه بهتره سهام ها را واگذار کنی به خودم اکین هم قبول میکند ولی اندر از رفتارهای او متوجه میشه که چیزیو داره ازش پنهان می کنه. بعد از رفتن اکین، امیر میاد سر میز اندر میشینه بعد از کمی حرف زدن بهش میگه جانر کجاست؟ امیر میگه رفته یخورده خرید کنه واسه رستوران الانا دیگه میاد. اندر به امیر زل میزنه، امیر هل میکنه و بهش میگه چرا آبجی اینجوری به من نگاه می کنی؟ مثل دستگاه دروغ سنج ها! اندر میگه فقط خواستم بدونی که من از چشم های طرف میفهمم که داره بهم دروغ میگه یا حقیقت! سپس امیر شروع میکنه درباره غمزه حرف زدن و ازش تعریف میکنه تا مزه دهن اندر را بفهمد. اندر میگه آره دختر خوبیه ولی حالا مگه چیکار کرده که اینجوری داری میگی؟ نکنه با جانر در ارتباطه؟ امیر میگه نه همینجوری! اندر که یچیزهایی فهمیده میگه کسی که میخواد وارد رابطه با جانر بشه من باید تاییدش کنم امیر ازش میپرسه مثلاً باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟

اندر میگه مثلا به چند زبان مسلط باشه، خارج از کشور رفته باشه، از فشن و مد سر در بیاره، پولدار باشه، بیکار نباشه و کار درست حسابی داشته باشه، تنیس بازی کنه، من ازش خوشم بیاد، خوشگل باشه، مشکلی نداشته باشه باهاشون زندگی کنم، همینا فقط! چیز زیادی نمیخوام. امیر از این آیتم هایی که اندر گفته تعجب میکنه و نتیجه میگیره که جانر باید تا آخر عمرش تنها بمونه ولی همان شب جانر با غمزه دست تو دست در حال قدم زدن هستند و جانر بهش میگه حتما خواهرم ازت خیلی خوشش میاد نمیدونی چه دختر ماهیه باید زودتر با همدیگه آشناتون کنم، او خوشحال میشه و میگه منم مشتاق شدم، این که خیلی عالیه! اندر سر قرار با فیدو میره. وقتی وارد رستوران میشه متوجه میشه که کل رستوران را رزرو کرده و یه میز تجملاتی تدارک دیده اندر حسابی خوشش اومده از رفتار اون مرد سپس بهش میگه ولی متاسفانه شرکای من راضی نیستند و قصد ندارند که شرکت را بفروشند‌ او دست میزاره روی نقطه ضعف اندر و بهش میگه فکر کنم شما از همشون تو شرکت مهم تر هستید و رئیسشون محسوب میشین درسته؟

اندر حسابی خوشش میاد و میگه تا حدودی درسته من قدیمی ترم نسبت به اونا تو اون شرکت ولی من باز هم باهاشون صحبت می کنم اگه مایل بودن بهتون خبر میدم فیدو قبول میکنه و میگه باشه موردی نداره ولی میتونیم به غیر از قرار کاری با همدیگه قرارهای دوستانه هم بزاریم! اندر از خدا خواسته قبول میکنه و میگه حتما ولی باید قبلش برنامه هامو چک کنم بعد بهتون خبر میدم اندر که حسابی کبکش خروس میخونه وقتی به خونه میاد برای جانر تعریف میکنه و میگه همه اونا بهونه بود میخواسته با من قرار بزاره، حسابی ازم خوشش اومده بذار چشم حسودام کور بشن که یه شاهزاده ازم خوشش اومده. مراد دستیار جدید دوعان بهش میگه همونجور که خواستین براتون تحقیق کردم و فهمیدم که این تاجر عرب جوری که نشون میده نیست و یه مرد معمولیه ولی فقط با افراد معروف زیاد رفت و آمد داره دوعان میگه حدس میزدم. پس حدسم درست بوده و بهش میگه تا اطلاع ثانویه به هیچکسی خبر نده بزار اندر هم باهاش یه مدت وقت بگذرونه شاید هم پول هاشو از دست بده که این به نفع منه. سادایی پیش چاتای میره و بهش میگه باید یه موضوعیو بهتون بگم آقا. چاتای میپرسه چی شده؟

سادایی میگه چند وقته چتین غیبش زده و اصلاً نیست تو شرکت هم نمیبینمش حتی یه دستیار جدید برای دوعان خان اومده به اسم مراد اون هم هیچی نمیگه از یه سریا میپرسم میگن که رفته روستاشون از یه سریا میپرسم میگن که استعفا داده اصلا معلوم نیست چه اتفاقی افتاده. نکنه کشته باشنش؟ یا بلایی سرش آورده باشند ؟چاتای میگه خیلی هم دور از ذهن نیست احتمالش هست چون که اکین به دوعان گفته بود که چتین اونو نجات داده و کاری که ازش خواسته بودو انجام نداده اونم شاید کشته باشتش یا سر به نیستش کرده باشه. سادایی با ترس و دلهره میگه دیگه دارم کم کم میترسم آقا اگه فردا روزی عصبانی بشه یه اتفاقی بیفته هالیت جان با زن داداش ییلدیز خانوم اونجان! بلایی سرشون نیاره؟! چاتای بهش میگه غلط کرده اون موقع من میدونم با اون میدونم چه بلایی اون موقع سرش بیارم سپس میگه دیگه وقتش شده با ییلدیز صحبت کنم. فردای آن روز ییلدیز میخواد بره پیاده روی که سادایی پیشش میاد و میگه آقا میخوان سریع شمارو ببینه ییلدیز بهش میگه باشه تو برو من خودم میام پنهانی.

ییلدیز به اونجا میره و بهش میگه چی شده دوباره؟ نکنه عشقت بهم فوران کرده؟ چاتای بهش میگه اگه پسرم اونجا تو خونه دوعان زندگی نمی کرد هیچ وقت اینارو بهت نمیگفتم اما مجبورم بگم. دوعان آدم خطرناکیه اون به چتین دستور داد که اکینو بکشه من همه اینا رو به چشم خودم دیدم که موادمخدر زد بهش و انداخت تو دریاچه اما من نجاتش دادم ولی از طرفی چتین الان دوباره غیبش زده احتمالاً دیده اون کارشو خوب انجام نداده اونو کشته یا بلایی سرش آورده جون تو و هالیت جان اونجا در خطره. ییلدیز از این حرفا حسابی شوکه میشه از طرفی کومرو با اکین وارد خانه دوعان میشه. دوعان با دیدن آنها جا میخوره و میگه اینجا چه خبره؟ کومرو بهش میگه دیگه وقتش رسیده که یخ های بینتون آب بشه براتون یه سوپرایز داریم سپس حلقه شو نشون میده و میگه ما ازدواج کردیم! اکین او را پدر خطاب میکنه و میگه سلام پدر…‌

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل پنجم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا