خلاصه داستان قسمت ۶۶ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۶ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۶۶ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۶۶ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

قسمت ۶۶ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

دوعان وقتی از کومرو میشنوه که با اکین ازدواج کرده حسابی عصبانی میشه و بهش میگه تو الان چی گفتی؟ کومرو حرفشو تکرار میکنه که پدرش با عصبانیت بهش میگه دختره بی ادب این چه کاری بود که کردی؟ تو چرا عاقل نمیشی؟ چرا همش میری سمت کسایی که بهت صدمه میزنن و با عصبانیت هر دوی آنها را از خانه اش بیرون میکنه. کومرو عصبی میشه و میگه واقعا باورم نمیشه بازهم همچین کاری کرد باهام. ییلدیز که پیش چاتای بود با شنیدن حرفهای او کلافه میشه و حرفشو باور نمیکنه و بهش میگه راه‌های دیگه جواب نداد حالا رسیده به این یکی روش؟ این چرت و پرت ها چیه که دیگه داری میگی؟ دوعان یکی از بهترین و با شخصیت ترین آدم هایی هستش که من میشناسم و حرفهای او را باور نمی کنه چاتای کلافه میشه و میگه چرا هرچی میگم باور نمیکنی؟ اصلا تا حالا به خودت گفتی که چتین کجاست؟ چتین که دست راست دوعان بود و همیشه پیشش بود میدونی کجاست؟

چون اکین به دوعان گفته بوده که چتین نجاتش داده و کاری که خواسته بود را انجام نداده اما ییلدیز اصلا باور نمی کنه بخاطر همین چاتای بهش میگه حالا که اصلا اینجوری شده یه روز میریم پیش اکین تا یک بار هم از زبان خودش بشنوی شاید اینجوری باور کنی ییلدیز قبول میکنه. خدمتکار چاتای که فالگوش ایستاده بود بعد از رفتن ییلدیز پیش چاتای میره و بهش میگه شما مرد خیلی خوبی هستین نزارین شما را بازی بدن، آرامش و خوشبختی حق شماست. اندر به شرکت میره که میبینه اتاقشو پر از گل کردن اندر جا میخوره و با دیدن نوشته میفهمه که کار فیدو بوده حسابی از این کار او خوشحال میشه و بهش زنگ میزنه و ازش تشکر میکنه سپس او را برای شام به رستوران اکین دعوت میکنه و خودش هم پیش جانر میره. وقتی به اونجا میرسه به جانر میگه امشب رستورانو کلاً ببند و یه میز تجملاتی و رویایی برامون ترتیب بده. جانر با تعجب ازش میپرسه چرا برای یه غریبه میخوای همچین کاری کنی؟ اندر میگه چون می خوام بدونه که برای جلب نظر من احتیاجی نداره زیادی پول خرج کنه و من به دنبال پول نیستم.

جانر با کنابه میگه آهان میخوای کلاً برخلاف چیزی که هستی تو رو بشناسه. شب اندر و فیدو به رستوران میرن. فیدو از میزی که برایش چیده ازش تشکر میکنه اندر بعد از کمی حرف زدن بهش میگه ببخشید ولی نتونستم نظر هیچکدومشون را جلب کنم و نظرشون برنگشت. فیدو بهش میگه اندر تو زن خیلی باهوش هستی دیگه الان باید فهمیده باشی که من قصد و نیتم یه چیز دیگه است من اصلا از همون اول شرکتو نمی خواستم میخواستم از این طریق به تو نزدیک بشم و تو رو بشناسم اندر تحت تاثیر حرف های فیدو قرار میگیره و حسابی خوشش میاد. فردای آن روز وقتی جانر از خواب بیدار میشه براش ماجرارو تعریف میکنه با ذوق و شوق. جانر که این موضوع ها واسش تکراریه با بی حوصلگی گوش میکنه اندر بهش میگه چرا قیافت اینجوریه؟ چرا قیافه میگیری؟ جانر بهش میگه چرا باید این چیزا واسم جذاب باشه؟ او میگه من دارم از اتفاقات مثبت زندگیم واست تعریف می کنم، جانر میگه خیلی خوب باشه منم می خوام از اتفاقات مثبت زندگیم واست تعریف کنم من و غمزه باهم دیگه در ارتباطیم.

اندر خودشو میزنه به اون راه و میگه منظور از رابطه، رابطه کاریه؟ میخوای مربی یوگا بشی؟ او میگه نه یعنی اینکه دست همدیگر رو میگیریم میریم بیرون خوش میگذرونیم جانر شروع میکنه به تعریف کردن و میگه غمزه دختر خیلی خوبیه اندر میگه من مشکلم با همینه که خیلی خوبه و هیچی نداره بعد از کمی حرف زدن جانر میگه ازت می خوام امروز با هم دیگه سه تایی بریم غذا بخوریم او ناچارا قبول میکنه. چاتای با ییلدیز قرار میزاره و از طرفی به اکین هم خبر میده تا به اونجا بیاید اما به اکین درباره این که واسه چی بهش گفته اونجا بیاد حرفی نمیزنه. وقتی ییلدیز و چاتای سر یه میز نشستن بعد از مدتی اکین به آنجا می آید و بدون هیچ مقدمه ای به اکین میگه ازت می خوام همه چیزو درباره خودت و دوعان بگی و توضیح بدی. اکین تو موقعیت بدی قرار گرفته به حالتی سوالی به چاتای نگاه میکنه چاتای بهش میگه ییلدیز همه چیزو میدونه راحت باش بگو که دوعان باهات چیکار کرد بگو که تو به تعطیلات نرفته بودی بگو دوعان چه جور آدمیه اما اکین زیر حرفاش میزنه و میگه چاتای من نمیفهمم درباره چی حرف میزنی!

حتما سوء تفاهم شده. ییلدیز با شنیدن این حرف از اکین حسابی عصبانی میشه و از سر جاش بلند میشه و با چاتای دعوا میکنه و میگه تو حتماً از قصد همچین کاری کردی یه نفر رو کاشتی یه جایی تا از من و تو عکس بگیره و به دوعان نشون بدی دیگه اگه یه خورده هم حرفات واسم ارزش داشت دیگه از این به بعد هیچ کدوم از حرفاتو باور نمیکنن و با عصبانیت از اونجا میره. چاتای میپرسه چرا همچین کاری کردی؟ پسر من تو اون خونه زندگی میکنه و اون مرتیکه قاتله و بهش هیچ اعتباری نیست! دوعان میگه بهش نگفتم چون اگه ییلدیز میفهمید همه چیز به هم میخورد پس فکر کردی واسه چی به کومرو هیچی نگفتم؟ نباید زنهارو وارد این ماجرا بکنیم. تو خیالتم راحت باشه ییلدیز و کومرو از نقطه ضعف های دوعان هستند به اونا هیچ آسیبی نمی‌زند و هرکی بخواد به اونا نزدیک بشه و به اونا صدمه بزنه با اونا در میوفته به من اعتماد کن. ا‌و با کلافگی از سر جایش بلند میشه و نمیدونه باید چی بگه و بهش میگه ییلدیز قبلا به زور حرفامو باور میکرد الان با این کار دیگه هیچ اعتمادی به حرفام نمیکنه اکین میگه نگران نباش بعداً که همه چیز برملا بشه میفهمه که داشتی راست میگفتی….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل پنجم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا