خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۶۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
قسمت ۶۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۶۶ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

وقتی عظیمه می خواهد بحث خواستگاری کرم و ایپک را شروع کند، حشمت میان حرف او می گوید: «من اول میخوام صحبت کنم عظیمه خانم. » همه منتظر می مانند تا حشمت حرفش را بزند. او از جایش بلند می شود و رو به عظمیه می گوید: «به دستور خدا و پیغمبرمون من شمارو برای خودم خواستگاری میکنم عظیمه خانم!! » همه از این حرف او جا می خورند و مورات با عصبانیت می گوید: «شما دارین چیکار میکنین؟ اگه حرفی دارین به من بزنین! » همان موقع از بیمارستان با مورات تماس می گیرند و به او خبر می دهند که لیلا ییلماز تصادف سختی را گذرانده و الان در اتاق عمل است. مورات این را که می شنود با نگرانی اسم مادرش را به زبان می آورد. حیات با ناراحتی از او می خواهد همراهش برود اما مورات با نگاه سردش می گوید: «لازم نیست! »

وقتی مورات به بیمارستان می رسند، دکترها همه تلاششان را می کنند تا او را به زندگی برگردانند. مورات با چشمان پر از اشک به جسم نیمه جان مادرش خیره می شود. عظیمه با نگرانی به آشپزخانه می رود و به نژاد زنگ می زند و به او می گوید: «پسرم لیلا برگشته. هر آن امکان داره حرفی بزنه و بگه که تو خونه راهش نمیدادی! » نژاد می گوید که به او مربوط نیست و عظیمه می گوید: «پس برو دیگه برنگرد حتی به تشیع جنازه م هم نیا! » فادیک حرف های او را از پشت در می شنود. مورات با نگرانی منتظر خبر خوبی از دکتر است. دوروک و حیات خودشان را به بیمارستان و پیش او می رسانند. حیات مورات را در آغوش می گیرد و می گوید: «مامانت خوب میشه. نگران نباش… » مورات می پرسد: «ما چی حیات؟ » حیات از او می خواهد بعدا صحبت کنند اما مورات می پرسد: «اگه منو نمیخوای چرا اینجایی؟ لازم نیست نگران مادر کسی که ترکش کردی باشی! » حیات می گوید: «میخوام که اینجا باشم. » مورات می گوید: «اما منو نمیخوای… باشه حیات برگرد به خونه ت. بیخودی اینجا منتظر نباش… » اما حیات با سماجت آنجا می ماند. کمی بعد دکتر خبر می دهد که حال لیلا بهتر است. مورات با ناراحتی بالا سر او که بیهوش است می رود و اشک می ریزد و از مادرش می خواهد تا چشمانش را باز کند و کنارش بماند…

وقتی عظیمه به خانه برمی گردد، دریا در مورد نژاد که جواب تماس های او را نمی دهد می گوید. عظیمه که حواسش جای دیگری است می گوید: «نژاد میخواد استراحت کنه یه مدت نمیاد. بهش زنگ نزن. » دوروک از این کار مادربزرگش که چیزی در مورد نژاد به آنها نگفته و روزها آنها را نگران گذاشته اعتراض می کند و سرزنشش می کند. اما عظیمه می گوید: «نژاد باید این کارو خیلی وقت پیش میکرد! » دوروک بیشتر عصبانی می شود و می گوید: «تو یکم پیش برای عروس سابقت تو بیمارستان نبودی؟ چه زود فراموش کردی بابام و داداشمو گول زد و ترکشون کرد… » دریا این را که می شنود خیلی ناراحت می شود و می گوید: «نه پسرتون و نه خانواده اش ذره ای براتون مهم نیست! »

وقتی حیات به خانه برمی گردد رو به حشمت و مادرش می گوید که می خواهد از مورات جدا بشود. آنها ناراحت می شوند و جا می خورند. حیات هم با خستگی و ناراحتی به اتاقش برمی گردد. مورات در بیمارستان خواب می بیند که حیات دوقلو حامله است و از مورات که پدر بچه ها است می خواهد تا او را به شهر بازی ببرد و بین دختر و پسرشان فرقی نگذارد! مورات وقتی از این خواب شیرین بیدار می شود خیلی خوشحال می شود. او به ملاقات مادرش می رود و دستان او را در دست می گیرد و می بوسد. اما وقتی لیلا چشمانش را باز می کند او را نمی شناسد و چیزی در خاطرش نمانده. عظیمه هم فورا خودش را می رساند و وقتی می فهمد لیلا فراموشی گرفته خیالش راحت می شود. او بعد از این که با لیلا در اتاق تنها می شود می گوید: «پس چیزی یادت نمیاد… لیلا تو همیشه یه راه فرار پیدا میکنی…

به خاطر یه ذره پول کسی که از خون و جونت بود رو ول کردی و رفتی… من که ازت نمیگذرم. » بعد از این که اتاق خالی می شود، لیلا لبخند می زند. او همه چیز را به یاد دارد. حشمت همان صبح زود به دیدن وکیل می رود و از او می خواهد تا زودتر پرونده ی طلاق حیات و مورات را به جریان بیندازد. مورات از عظیمه می خواهد تا خانه ی ویلایی شان را اماده بکند چون می خواهد مادرش از این به بعد همراه آنها زندگی بکند. دریا وقتی متوجه این موضوع می شود خیلی ناراحت و عصبانی می شود و فکر می کند انها قصد دارند او را از خانه و زندگی اش بیرون بیندازند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا