خلاصه داستان قسمت ۶۷ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۷ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.
قسمت ۶۷ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
دوعان به اکین زنگ میزنه و بهش میگه که به شرکت بره تا باهم دیگه کمی صحبت کنن. اکین کمی با او بحث می کنه و سر به سرش میزاره و در آخر تلفن را قطع میکنه بعد از چند دقیقه به شرکت میره و میگه دلم راضی نشد نیام و ازش میپرسه که چیکارم داشتی؟ دوعان بهش میگه از همین اول بگم اگه فقط برای انتقام گرفتن از من با دخترم کومرو وارد رابطه شدی باید بهت بگم که کار خیلی اشتباهی کردی و سریعاً این رابطه را به هم بزن اما اکین بهش میگه علاقه من به کومرو اصلاً هیچ ربطی به رابطه ما نداره و جفتمون خوب میدونیم که نقطه ضعف هایمان کجاست فقط نمیتونیم که اثباتش کنیم هرچند من بهت خوبی کردم و از کاری که کردی اصلا به کومرو چیزی نگفتم. دوعان بهش میگی تو کی هستی که بخوای به من خوبی کنی؟ من کار غلطی نکردم اول تو حمله کردی و من از خودم دفاع کردم من الان متوجه شدم که تو قسط نداری از ازدواج با دختر من منصرف بشی و تو هم اونقدر ارزش نداری که به خاطر تو با دخترم در بیفتم و با خودم بدش کنم به مرور زمان خودش متوجه میشه که چه آدم بی ارزشی هستی فقط من یه شرط دارم اونم اینکه بیاین خونه من زندگی کنین چون نمیتونم دخترمو با یک آدم خطرناک بفرستم یه جای دیگه زندگی کنه.
اکین بهش میگه یخورده تعداد زیاد نمیشه؟ البته نظر کومرو هم مهمه باید نظر اونم بپرسیم! دوعان میگه اون دیگه مشکل توئه خودت یه بهونه پیدا کن خونه را بده تعمیرات تا مجبورشین بیاین و با هم دیگه شروع کنید به جور کردن تدارکات عروسی. سپس اکین میخواد از اتاق خارج بشه که قبلش بهش میگه راستی چتین را هم الکی اخراج کردی چون کسی که منو نجات داد اون نبود بلکه چاتای بود بهتره به اطرافیانت یکمی بیشتر اعتماد کنی و از اونجا میره. دوعان با شنیدن این حرف حسابی عصبانی میشه و به دستیارش مراد میگه تا پیشش بیاد. دوعان با مراد صحبت میکنه که بهش میگه اگه اینجوری باشه ما در حق داداش چتین خیلی بدی کردیم البته شاید هم اینجوری بهتون گفته تا شمارو بسوزونه!
دوعان میگه اول این که باید با چاتای صحبت کنم تا بفهمم واقعیت از چه قراره بعدش هم اگه باز هم چتین همچین کاری نکرده بود بی دقتی خیلی احمقانه ای کرده و این کار حقش بوده سپس به اتاق چاتای میره که چاتای با دیدن اون بهش میگه میدونم درباره چی میخوای حرف بزنی ولی نمیدونی از کجا شروع کنی بزار بهت بگم که من از همه چیز خبر دارم که چه بلایی سر اکین آوردی. خودم با چشمای خودم دیدم! دوعان گردن نمیگیره و خودشو میزنه به اون راه میگه چتین سر خود همچین کاری کرده بود و من همچین دستوری بهش نداده بودم چاتای میگه چقدر عجیب! مردی که بدون اجازه تو حتی آب هم نمیخوره و نفس نمیکشه همچنین برنامه ریزی میکنه تا یه نفر رو بکشه به دور از چشم تو! دوعان تایید میکنه و میگه البته این هم باید بگم که اولین بار اکین به من حمله کرد و من خودمو به سختی نجات دادم چاتای بهش میگه وقتی داری انقدر با جزئیات همه چیزو واسم تعریف می کنی داری سعی می کنی که تو را باور کنم حالا چه بلایی سر چتین آوردی؟ اونو هم سر به نیست کردی؟
دوعان میگه همچین چیزی نیست چتین فقط مدت زیادی بود که برام کار میکرد و خسته شده بود و داشت کارهای غیر معقولانه انجام می داد به خاطر همین اخراجش کردم در ضمن اصلا واسم مهم نیست که چه چیزیو تو باور می کنی چه چیزی را باور نمی کنی از اونجایی که تو اتفاقی رفتی اکین را نجات دادی اومدم فقط بهتون بگم که حواستون به کار هاتون باشه سپس به اتاقش برمیگرده و نقشه ای برای سادایی میکشه. به خاطر همین به مراد یک سری فرم میده تا بین کارمندان پخش کنه. سادایی وقتی برگه ها رو میبینه میگه این چیه ؟ مراد میگه دوعان خان میخواد که برای همه کارکنان شرکت بیمه سلامت رد کنه به خاطر همین این فرم ها را پر میکنند و آزمایش ازشون میگیریم. سادایی میپرسه که ما هم باید انجام بدیم؟ مراد بهش میگه اگه فکر نمیکنی که اینجا موندنی نیستی و میخوای از این جا بری لازم نیست سادایی با این حرف او برگه را از دستش میگیره و میگه معلومه که من اینجا میمونم قبل از همه ما بودیم و بعد از همه هم ما هستیم مراد خوشحال میشه از اینکه نقشه اش گرفته و بهش میگه باشه پس اولین نفر تو بیا تا آزمایشو بگیریم.
چاتای وقتی به خونه میره میبینه که پرستاره بچهاش با هالیت جان در حال بازی کردنه. این پرستار که اسمش نورگل هست وقتی چاتای از پیششون میره توی فرصت مناسب به هالیت جان میگه باید یه کاری کنم که تو چشم پدرت بیافتم مثلا میتونی تو آب و در حال مرگ باشی و من نجاتت بدم باید هرجور که شده خودمو به پدرت نزدیک کنم. سپس وقتی دوباره چاتای برمیگرده نورگل با مهربانی با هالیت جان رفتار میکنه. بعد از رفتن نورگل سادایی به چاتای میگه این نورگل خانوم هم خیلی دختر ماهی هست خیلی مهربونه با هالیت جان هم خیلی خوب رفتار میکنه بهتر نیست که استخدامش کنین؟ چاتای میگه آره پرستار قبلی هالیت جان معلوم نیست کی برگرده از این پرستار ها هم خیلی کم گیر میاد باید باهاش قراردادی ببندیم و از دستش ندیم. نورگل که از دور آنها را زیر نظر داشت متوجه تمام حرف های آن ها میشه…