خلاصه داستان قسمت ۶۷ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶۷ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۶۷ سریال ترکی حسرت زندگی
صادق با عمر جلوی در آرایشگاه باهاش حرف میزنه که چرا به غمره اجازه حرف زدن نمیده! نه به اون موقع که غمزه غمزه از دهنت نمیوفتاد نه به الان که حرف از طلاق میزنی و جواب تلفنشو نمیدی عمر میگه نمیخوام دیگه ببینمش صادق میگه تو حرف های طاهرو باور میکنی؟ اون اصلا درست حرف میزنه؟ اصلا منطقی حرف میزنه که تو به حرف اون گوش میدی؟ عمر میگه اصلا حرف های اونو بیخیال مهم نیست با اون مرتیکه رفت یا نه؟ بهم زنگ زد اصلا؟ نه! این ماجرا واسه من تموم شد و رفت! غمزه به عمر زنگ میزنه که او طبق معمول جواب نمیده که غمزه عصبی میشه. هولیا زن کامیل به نساء میگه که شبا هم همینجا پیشم بمون پول خیلی خوبی بهت میدم انگین سراغ امینه را میگیره که نساء حس بدی میگیره و به خاطر همین وقتی امینه میره سرکارش بهش میگه که بره خونه و کار خاصی ندارن خودش انجام میده. وقتی میخواد بره انگین از راه میرسه و میگه که کجا میری؟ او میگه مامانم گفت کاری ندارم میرم خونه بعد از کمی حرف زدن انگین بهش میگه که به مادرت میگی فردا میای سرکارت نمیتونه سرخود بهت مرخصی بده و میره او یامان اومده دنبالش تا باهم برن.
حاجی تو محله از جلوی در خانه وجدان میخواد رد بشه که کامیل را میبینه میره خونه وجدان درحالیکه دختر وجدان جلوی خونه رو صندلی نشسته و با ناراحتی به اون دختر نگاه میگنه او هم بغض کرده و سرشو میندازه پایین. عمر میره چمدان وسایل غمزه را بهش بده که غمزه بهش میگه از بانک تا خونه چجوری ببرمش؟ ببر دم مغازه صادق اما عمر میگه کلفتت نیستم و میخواد بره که باهم بحث و دعواشون میشه چمدان باز میشه و عکس های عقدشون میریزه بیرون که غمزه پاره میکنه و میخواد بندازه دور که عمر مانعش میشه و چمدانو میبره. غمزه ضامن وام حاجی رشاد میشه و از بانک بهش زنگ میزنن که بیاد امضاء کنه تا اموالشون از توقیف دربیاد حاجی با طاهر میره بانک و بهشون میگه این چطور ممکنه؟ انها میگن که یه نفر ضامنتون شده او با دیدن اسم غمزه قبول نمیکنه و با عصبانیت بیرون میاد. غمزه بعد از رفتنشون میره سر میزش میشینه و به خودش میگه که دیگه برین خودتون یه کاری بکنین!….