خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده‌ است‌.

قسمت ۶۸ سریال ترکی اوچ کوروش
قسمت ۶۸ سریال ترکی اوچ کوروش

قسمت ۶۸ سریال ترکی اوچ کوروش

شاهین بعد از رفتن آدم های زبیر چشماشو باز میکنه و با باز کردن دکمه های پیرهنش میبینه که تیر به جلیقه ضد گلوله. خورده و به یاد میاره بعد از رفتن از پیش کلیچ و بایبارس آدم های کلیچ بهش میگن که آقا کلیچ گفتن همراهیتون کنیم شاهین که بو برده از قضیه بهشون میگه باید قبلش بریم خونه من لباسامو عوض کنم. شاهین به خدمتکارش ۲،۳روز مرخصی میده و بعد از پوشیدن جلیقه ضد گلوله باهاشون میره. شاهین از اونجا میره و میگه دستت درد نکنه داداش به لطف کتکی که زدی الان زنده ام. کلیچ با سرعت بایبارس را به طرف دکتر میبره بایبارس تو مسیر مدام بیریجیک را صدا میزنه. تو اتاق لیلا همه میخندند و لیلا میگه بس کنین دیگه الان تمام بخیه هام باز میشن! اوکتای به اونجا میاد و میگه چرا میخندین؟ لیلا میگه از دیت پسرت میگه دلیل تیر خوردنم انتخاب نادرست تو شوهر بوده! اوکتای هم میخنده اوکتای حال دخترشو میپرسه که بهش میگه خوبم باباجون. کارتال و بهار به حیاط میرن و بهار میگه چرا انقدر مسخره بازی درمیاری؟ کارتال میگه کار دیگه ای نمیشه کرد! عروسی لیلا به بدتر از عزا تبدیل شد برای بهتر شدن جو گفتم بخندیم بهتره! سپس کارتال بهش میگه تو درکش میکنی تو هم به خاطر همین چیزا نمیخواستی بمونی دیگه! بهار میگه حالا نظرم عوض شده تا جایی که بتونم میجنگم کارتال خوشحال میشه. لیلا میگه خوبه دیگه هر از گاهی تیر بخورم یا دزدیده بشم قدرمو میدونین و ببین چه خوبه همه دور هم جمع میشیم! سپس از افه میخوان تا یخورده بخنده اما افه با کلافگی بلند میشه و میگه من نمیتونم مثل شماها باشم! کسی که دوسش دارم جلو چشمام تیر خورد تا زمانیکه باعث و بانیشو نکشم نمیتونم بخندم شرمنده و از اتاق میره چتین هم به دنبالش میره که اوکتای میپرسه او کیه؟ برادرشه؟ لیلا ازش میپرسه که بهت قرص فشار زیرزبونی دادن؟ اوکتای تایید میکنه و لیلا بهش میگه که خواهرزادته، پسر نریمان! اوکتای جا میخوره.

شاهین به خانه اس میره و شروع میکنه به جمع کردن پول ها و وسایلش و مدام به عمه نریمان زنگ میزنه و میگه نمیتونم تنهات بزارم بردار گوشیو! با باز کردن کسو متوجه میشه که اسلحه اش نیست و با یادآوری روزی که عمه اش اومده بود متوجه میشه که او برداشته و با خودش میگه امیدوارم خودتو برای دفاع از ما تو خطر ننداخته باشی عمه! شاهین به طرف خانه بایبارس حرکت میکنه که میبینه افرادش مراقب اونجان! شاهین به خودش میگه فقط همین یه راهو داری که زنده بمونی و میخواد دنده عقب بره که وسط راه پشیمان میشه و نمیتونه بره و به طرف خانه راهی میشه. ادم های کلیچ با دیدنش میگن آقا کلیچ گفته بود اگه نمرده بودی بکشیمت! شاهین باهاشون درگیر میشه و خودشو نجات میده و با گرفتن اسلحه به سردسته شان میگه افرادتو جمع کن تا کاری که میگم بکنی وگرنه جونتو از دست میدی. مادربزرگ صالحه کنار چتین نشسته که چتین بهش میگه شما دیروز حرفهایی بهم زدین از کجا میدونستین؟ صالحه میگه من تا ۱۴ سالگی نابینا بودم همه جا ظلمات بود تا اینکه یه روز از خواب بیدار شدم دیدم دستای مادربزرگمو که سرمو نوازش میکنه میبینم ولی انگار فقط چشمم نمیدید همه چیزو با اعماق وجودم میبینم! چتین میگه پس چرا دیشب شما که میدونستین لیلا تیر میخوره کاری نکردیم؟ صالحه میگه با تقدیر نمیشه جنگید پسرم  نباید جلوی یکسری اتفاقارو گرفت! سپس بعد از کمی حرف زدن بهش میگه از مادرتم دلخور نباش اون پاپوشهارو خودش با دستای خودش واست بافته بود و از اونجا میره. کلیچ در حال خون دادن به پدرش بایبارس هست که موقع بیرون رفتن از اتاق به دکتر میگه حالش خوب میسه دیگه دکتر؟ دکتر میگه حالش بهتره، کلیچ به حالت تهدید میگه خوب میشه دیگه؟ دکتر تایید میکنه.

کلیچ به حیاط میره که چند نفر به طرفش تیراندازی و حمله میکنن. شاهین و افرادش از راه میرسن و اونارو میکشن سپس به کلیچ میگه بازم جونتو نجات دادم ولی میدونم که بهم اعتماد نمیکنی! کلیچ میگه چرا باید بهت اعتماد کنم در حالیکه بهت گفته بودم اون یارو شسو را چال کن ولی نکردی! شاهین جا میخوره که بهش میگه اون زن و بچه داشت. کلیچ میگه باشه اینبار بخشیدمت و به طرفش کلید میگیره و میگه برو ماموریت بعدیتو حل کن. شاهین میگه این چیه؟ کلیچ میگه کلید خانه پدرمه برو عمه ات منتظرته بیشتر از این معطلش نزار! شاهین حسابی ترسیده و به طرف خانه بایبارس میره. وقتی وارد خانه میشه نریمان را میبینه که روی زمین افتاده او حسابی جا میخوره و شروع به گریه کردن میکنه و پاپوش هایی را لای لباسش میبینه که برمیدارتشون و بعد از بستن چشماش تو ماشینش میزاره و به سمت محله میره. بایبارس به هوش میاد و اولین چیزی که میگه بیریجیکه و از کلیچ میپرسه اون کجاست؟ حالش چطوره؟ کلیچ کلافه میشه و میگه برم به دکتر خبر بدم. جلوی در با خودش میگه جونشو نجات بده بعد تا به هوش بیاد اسم اونو هی بگه! شاهین به خانه شان تو محله میره و جلوی حوض مینشیند و عمه اش را در آغوش میگیره. اهالی محله با دیدن آنها شوکه میشن و عمو حسنی به کارتال زنگ میزنه و میگه سریع بیاین اینجا عمه ات با شاهین اینجاست کارتال میپرسه چیشده؟ عمو حسنی میگه فلاکت! کارتال سینی چای و استکان ها از دستش میوفته و همه به سمت محله میرن. وقتی به اونجا میرسن با دیدن نریمان رو پاهاشون نمیتونن وایسن کارتال و چتین پیش شاهین میرن. شاهین پاپوشو نشون میده و میگه اینم پیشش بود چتین با دیدن پاپوش جا میخوره که صالحه بهش میگه بگیر پسرم ماله توعه هالیده نریمان را در آغوش میگیره و گریه میکنه……

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا