خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۸ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۶۸ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال ترکی قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۶۸ سریال ترکی قهرمان

ظفر به همراه کادو در عرض یک روز تمرین می کند. در آخر کادو به او می گوید: «تو تنها کسی هستی که من میتونم بهش تکیه کنم و اعتماد کنم. تو تنها دوست منی… » ظفر می گوید: «مگه داریم حداحافظی میکنیم که انقدر غمگینی؟ » کادو می گوید: «تو از قوانین قفس خبر نداری… اگه بیفتی و نتونی بلند شی چی؟ » ظفر می گوید که جای نگرانی نیست. آنها به محل مسابقه می روند و با رقیب ظفر که خیلی درشت هیکل و جوان است روبرو می شوند. ظفر بدون ترس وارد قفس می شود. از طرفی سلوی به ظفر زنگ می زند اما همان موقع آدم های حلیم او را به زور می دزدند و با خود به انباری می برند و زندانی می کنند. ظفر سعی می کند مقابل حریفش دوام بیاورد اما فقط ضربه می خورد. حلیم به گوشی ظفر که دست کادو است زنگ می زند و گوشی را به سلوی می دهد. سلوی با ترس می گوید: «ظفر نجاتم بده… » حلیم هم می گوید: «امشب پولارو بیار وگرنه نامزدت تاوانشو پس مید! » کادو با ترس و نگرانی ظفر را صدا می زند و به او می گوید: «ظفر حلیم زنگ زد سلوی رو دزدیدن باید امشب اون پول رو به دست بیاری به خاطر سلوی هم که شده این کارو بکن. » ناگهان ظفر قدرت دوباره می گیرد و با تمام قدرتش به سمت حریف حمله می کند و پشت سر هم به او مشت می زند تا اینکه حریف بیهوش روی زمین می افتد. او فورا پول را از بکیر می گیرد و به آدرسی که حلیم فرستاده می رود.

فیرات به همراه الیف و یامان به باشگاهی که برای تمرین در اختیارشان قرار داده اند می روند. پلیسی مدام انها را زیرنظر دارد و هرکاری که انجام می دهند را گزارش می دهد. یامان می گوید که این کارشان برای این است که از لحاظ روانی انها را اذیت کنند. ظفر که خون جلوی چشمانش را گرفته مقابل حلیم قرار می گیرد و پول را به او می دهد و می گوید که زودتر سلوی را به او تحویل بدهند. حلیم می گوید که ۱۰۰ هزار دیگر این پول کم است و پس پیشنهادی به او می دهد. او می گوید: «شنیدم کارت تو قفس حسابی گرفته. یه قرارداد امضا می کنیم میری قفس برای من میجنگی. تا وقتی بدهیت تموم بشه هر قرونی که دربیاری به حساب من واریز میشه. » ظفر که نگران سلوی است بدون فکر کردن این پیشنهاد را قبول می کند و بعد وقتی سلوی را می بیند محکم او را در آغوش می گیرد و به سرعت از آنجا خارجش می کند. استاد یامان حتی موقع تمرینات هم دست چپش درد می گیرد و احساس ضعف می کند و دور از چشم فیرات می رود و در رختکن استراحت می کند. از طرفی هم نسلی در کمد پدرش نتیجه آزمایشات او را می بیند و فورا به او زنگ می زند و سرزنشش می کند که چرا به برلین رفته و ممکن است حالش بد بشود. اما یامان از او می خواهد که در این مورد به کسی چیزی نگوید چون چیز مهمی نیست و در ضمن بعد از مسابقه حتما عمل را انجام خواهد داد. نسلی به او می گوید: «بابا هیچ چیزی از سلامتی تو مهمتر نیست. تو جون مایی. حال تو خوب باشه حال ما هم خوبه.» و یامان از شنیدن این حرف او لبخند میزند.

سلوی با نگرانی از ظفر می پرسد که چرا وارد مسابقات قفس شده؟ ظفر هم توضیح می دهد که برای پرداخت بدهی اش فقط یک بار وارد این مسابقات شده و دیگر جای نگرانی نیست و سلوی هم حرف او را باور می کند و می گوید: «تو همه جوره میتونی منو گول بزنی. من باورت میکنم.. » و ظفر او را در آغوش می گیرد و بعد هم به دیدن کرم می رود. او با ناراحتی و شرمندگی مقابل کرم می نشیند و کرم می گوید: «استاد من میدونم تو همش خودتو مقصر میدونی. اما تو هیچ تقصیری نداری. » ظفر می گوید: «من اومدم بهت بگم که من عمدا اون حوله رو ننداختم کرم. چون اگه مینداختمش اعتماد به نفس تورو ازت میگرفتم… اگه تو اون مسابقه من بابام حوله رو نمینداخت من بازم میباختم اما اعتماد به نفسمو داشتم… واسه یه بوکسور هیچ چیزی مهمتر از اعتماد بنفسش و ایمان اطرافیانش بهش نیست… » کرم رو به او لبخند می زند و تشکر می کند و می گوید: «تو بهترین استادی هستی که من داشتم… اگه اون حوله رو مینداختی من الان به خودم باور نداشتم و زندگیم بی معنی بود… من زیر سایه تو تسلیم نشدم و از این به بعدم قصد تسلیم شدن ندارم. » ظفر هم لبخندی می زند و می گوید: «هیچ وقت تسلیم نشو ماتادور. اگه تو نتونی بلند شی من زانو میزنم.. » دومان جلوی موجلا را می گیرد و با اینکه موجلا به دومان می گوید دیگر کاری به او نداشته باشند اما او موجلا را تهدید می کند و می گوید که باید هرطور شده بفهمد که یامان مقدار زیادی پول را کجا پنهان کرده است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا