خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۶۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
قسمت ۶۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۶۹ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

مورات حیات را بلند می کند و در آغوش می گیرد و به سمت خانه می برد. او همه جای خانه را با شمع تزئین کرده و آهنگ ملایمی هم گذاشته. مورات به حیات نزدیک میشود و می گوید: «حیات تو دنیای منی… » و در آغوشش می گیرد. حیات هم با بغض لبخند می زند و او را در اغوش می گیرد. هنگامی که مورات با دو لیوان نوشیدنی به سمت او می رود، حیات پنهانی در یکی از لیوان ها قرص خواب آور می ریزد و منتظر می ماند. مورات دست حیات را می گیرد و به طبقه بالا و اتاق خواب می برد. حیات کمی مضطرب است. مورات خودش را به او نزدیک می کند و لبان حیات را می بوسد. حیات کمی مکث می کند اما بعد او هم مورات را می بوسد… دوروک به سمت دزدها می رود تا مانع انها بشود، دزدها چاقویی بیرون می کشند و به بازوی دوروک فرو می کنند و پا به فرار می گذارند. صبح عظیمه و دریا با نگرانی سعی می کنند بازوی دوروک را باندپیچی کنند. دوروک می گوید که چیز خاصی نشده و فقط یه زخم کوچک است و از طرفی هم دزدها با دیدن او اصلا ساک پول ها را یادشان رفته ببرند… دریا با نگرانی به فکر فرو می رود.

صبح وقتی مورات چشمانش را باز می کند، نیمه برهنه روی تخت است اما خبری از حیات نیست. مورات با تعجب به خود می گوید: «چرا من از دیشب چیزی یادم نیست؟ » از طرفی حیات پیش ایپک و آصلی است و از این که مورات را سرکار گذاشته کیف می کند! او وقتی به شرکت می رود دم گوش مورات به آرامی می گوید:«به خاطر دیشب ممنون… » مورات جا می خورد… بعد هم حیات را به اتاق خودش می کشد و می گوید: «امشب دیگه میریم خونه خودمون… » حیات قبول نمی کند و مورات می گوید: «ِیعنی چی؟ تو علیرغم دیشب منو نبخشیدی؟! » حیات خنده اش می گیرد و می گوید: «مگه دیشب اتفاق خاصی افتاده؟! » و تعریف می کند که مورات تمام مدت خوابیده.. مورات می فهمد که حیات در نوشیدنی اش قرص ریخته و می گوید:« این چه کاری بود کردی حیات؟! باشه! من فقط ازت یه شب خواسته بودم، حالا که نتونستم خودم را بهت ببخشونم، پاتو از این در بذاری بیرون آزادی و هرکاری بخوای میتونی بکنی! » حیات کمی جا می خورد اما از سر لجبازی از اتاق او بیرون می رود.

مورات تصمیم گرفته تا غزل را پرستار مادرش بعد از آمدن به آن خانه بکند. عظیمه کارهای لازم را به غزل می گوید اما دریا با عصبانیت رو به او می گوید: «وسایلتو جمع کن و از اینجا برو! تو بودی که سر موراتو کلاه گذاشتی! حق نداری تو این خونه با ما زندگی کنی! » عظیمه از دریا می خواهد تا دخالت نکند. همان موقع همان دو مرد به دریا زنگ می زنند و از او می خواهند تا در کنار ساحل به ملاقاتشان برود. دریا با عصبانیت به آشپزخانه می رود و موهای اویا را از پشت می کشد و می گوید: «تو شماره منو به این دوتا دادی؟ اینا چی میخوان! » اویا قسم می خورد که چیزی نمی داند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا