خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) + پخش آنلاین
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده است.
قسمت ۶ سریال ترکی اوچ کوروش
کارتال با افه و نریمان در حیاط خانه نشستن. نریمان میگه خوب کمیسر شما میگین که یه قاتل سریالی وجود داره درسته؟ کارتال تایید میکنه و مسخره میکنه. افه بهشون میگه مهم اینه که تمام مقتول ها به یک روش کشته میشن اول تو تاریکی از پشت به ماشین میزنه و توی فرصت با چاقو بهش حمله میکنه و بعد هم روش ۳تا سکه میندازه سپس به کارتال میگه همون جوری که به تو حمله کرد! کارتال تو فکر فرو میره و یاد همان شب میافتد که عمه اش نریمان بهش گفت که مامور ها دنبالتن با ماشین مرصاد از اینجا فرار کن. کارتال بهشون میگه اما به من حمله کرد اما به اشتباه به خاطر همین بود که من کشته نشدم چون من اون شب با ماشین مرصاد رفتم و چون میگی که از پشت میزنه به ماشین حتماً چهره منو ندیده و وقتی که دیده منو دیگه نکشته یعنی هدف بعدیش مرصاده! همان موقع مرصاد از راه میرسه و کارتال ماجرارو بهش میگه و ازش میخواد تا فکر کنه ببینه با کسی مشکلی دارند یا نه مرصاد میگه ما با کسی مشکلی نداشتیم و هیچ دشمنی نداشتیم و نداریم! کمیسر میگه چاره ای نیست باید شیفتی ۲۴ ساعته مراقبه مرصاد باشیم. برای کارتال پیام میاد که امشب موعد قسط اولته باید پرداخت کنی. کارتال به طرف قرارش با آتیلا میره. کمیسر مرصاد را با خودش به خانه خودش میبره اما بهش اطلاع داده بودن که از خانهاش یه سر و صداهایی میاد به خاطر همین با اسلحه و به آرامی وارد خونه میشه که مادرش را اونجا میبینه.
کارتال به سر قرار با آتیلا رسیده و کیف پول را بهش میده و بهش میگه من میتونم باهاتون بیام می خوام با آقا نزیح صحبت کنم که رابطمون این وسط به هم نخوره! آتیلا میگه تو هم سطح آقا نزیح نیستی به خاطر همین نمیتونی باهاش هم کلام بشی و با هم به مذاکره بنشینین! سپس از آنجا میره و کارتال او را تعقیب میکنه و پیش نزیح میره. نزیح با دیدن کارتال اشاره میکنه و آتیلا بهش میگه که خیالتون راحت الان به حسابش میرسیم. نزیح آدم هایش را به طرف کارتال میفرسته و او را حسابی کتک میزنند. کارتال بهش میگه یه لحظه صبر کن به صورتم نزن که بتونم دوباره بیام پیش آقا نزیح. یکی از نوچه هایش میگه ببین این کولی چی میگه بازم میگه آقا نزیح از رو هم نمیره! کارتال یاد گذشته میافتد که وقتی بچه بود بهش کولی گفتن! کارتال عصبانی میشه و همه آنها را میکشه سپس به حیاط میره و دنبال راهیه که از آنجا در برود. همان موقع بهار دختر نزیح به اونجا میاد و ازش میپرسه که اینجا چه خبره؟ پدرش بهش میگه دیدم با مراسم ازدواج مخالفی گفت مراسم ازدواجو بیارم اینجا در هر صورت باید با اون پسر ازدواج کنی چون با پدرش قرارداد بستیم و باید این پسر داماد من بشه. بهار با عصبانیت وارد خانه میشه. مادر افه باهاش صحبت میکنه و میگه داری چیکار می کنی؟ این کیه که آوردی اینجا؟ چرا سرکار نیستی؟ افه میگه دارم دنبال قاتل هالیت میگردم سرکار نیستم چون به طور موقت اخراج شدم مادرش جا میخوره و میگه چرا؟
او میگه چون با کله رفتم تو صورت یکی از همکارام. بهار با عصبانیت دسته گل را از تو خونه برمیداره و تو سطل زباله میندازه سپس سوار ماشینش میشه و از آنجا دور میشه. کارتال که پشت ماشین بهار پنهان شده بود یک دفعه خودشو نشون میده و میگه نترس اما بهار حسابی میترسه و فکر میکند دزدی، خفتگیری چیزیه! بهار داد میزنه میگه به من دست نزن بیا این کیف هرچی میخوای بردار برو کارتال میگه من دزد نیستم این بلا را پدرت سر من آورده یه راه حلی هست که میتونه جفتمون رو از این وضع نجات بده هم من به کمک میکنم هم تو به من سپس آدرس و تلفنش را که روی بوگیر ماشین نوشته بود بهش نشون میده و میگه بی صبرانه منتظر هستم و از ماشین پیاده میشه و میره. کارتال به طرف خانه افه میره اما مادرش در را به رویش باز میکنه و با دیدن کارتال حسابی جا میخوره و از افه میپرسه که اینایی که باهاش در ارتباطی کین؟ و حسابی نگران پسرش می شود. کارتال به دنبال مرصاد آمده و با همدیگه به طرف خانه راهی می شوند. افه به همان محل کار لیلا میره لیلا واسش نوشیدنی آتیشی میریزه و افه میگه به یه شرط میخورم اونم اینکه به سوالم جواب بدی و ازش میپرسه که شما کلا خانوادتون یا کارتال دشمنی داره تو محل؟ یا کسی هست که باهاش مشکلی داشته باشین یا اون باهاتون مشکل داشته باشه؟ لیلا میگه نه همچین کسی نیست اگه هم باشه افه حرفشو قطع میکنه و میگه مشکلتونو حل میکنین و به حسابش میرسین لیلا میخنده و میگه دقیقا همین طور کمیسر. افه میپرسه که فردا شب همین جا هستی؟ لیلا میگه من هرشب اینجام.
افه از لیلا خوشش اومده و میخواد از اونجا بره که لیلا صداش میزنه و میگه کمیسهر مثل اینکه هوش و حواستون کلا از بین رفته گوشیتونو یادتون رفت افه لبخند میزنه و بعد از گرفتن تلفنش از اونجا میخواد بره که یه نفر اونجا مزاحم لیلا میشه و افه به حسابش می رسد. مادر افه پیش همسرش میره و بهش میگه که ازت می خوام به افه کمک کنی. فردای آن روز رئیس افه بهش زنگ میزنه و ازش میخواد تا به پاسگاه بره. بهار وقتی به خانه بر می گرده میبینه که لباس عروسش را هم آماده کردن بهار فندک میگیره زیرش و لباس را می سوزاند و با عصبانیت از اونجا میره….