خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی ستاره شمالی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶ سریال ترکی ستاره شمالی را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ستاره شمالی روایتی از زندگی دختری تنها به نام ستاره را در یکی از روستاهای شهر اُردو، به تصویر کشیده است.این سریال محصول کشور ترکیه و در ژانر عاشقانه و خانوادگی می‌باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز: ایسمیل دمیرجی، اسلیهان گونر، گیزیم گونش، نیلسو برفین اکتس , اسلیهان کاپانساهین.

قسمت ۶ سریال ترکی ستاره شمالی
قسمت ۶ سریال ترکی ستاره شمالی

خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی

داستان درباره ییلدیز است که تا زمانی که به یاد دارد عاشق کوزی است. او کسی را جز او ندیده است. خانواده ها نیز با یکدیگر دوست هستند. اما وقتی کوزی برای ادامه تحصیل در دانشگاه به استانبول می رود، همه چیز را فراموش می کند و به دنبال عشق دیگری می رود. وقتی خانواده او متوجه این موضوع می شوند، کوزی توسط همه افراد روستا و خانواده اش، ترد می شود. کوزی با زنی که دوست داشت ازدواج می کند و صاحب سه فرزند می شود. اما بیست سال بعد …

قسمت ۶ سریال ترکی ستاره شمالی

کوزی بیرون قبرستان با پنبه حرف میزند .پنبه میگوید که من از آقا صالح حلالیت گرفتم و میخواهم ازدواج کنم.توبرای من یک ادم مناسبی پیدا کن.کوزی میگوید که من اهل اینکارها نیستم و به مامان باید بگویی.پنبه میگوید :« چطور است به فریده بگویم؟ چون چند روز پیش من او را با یک پسری کنار ساحل دیدم.انگار دوست دانشگاهی اش است و از استانبول آمده بود.
کوزی و فریده با هم از تپه ها پایین می‌آیند و‌کوزی اظهار خستگی میکند و روی زمین دراز میکشد و از فریذه میپرسد : « زندگی چطور میگذرد؟ »
فریده میگوید:« خوبه، به اینجا هم عادت کرده ام.» کوزی از او راجع به پسری که از استانبول امده، سوال میکند. فریده جا میخورد و میگوید : دوستم ،عمر است. کوزی از او درباره جدی بودن این مساله جویا میشود.فریده میگوید که ما هنوز دانشگاه را تمام نکرده ایم…کوزی از او درباره احساس خودش نسبت به عمر میپرسد و او میگوید که من دوستش دارم.

انها موقع برگشتن، ییلدیز را میبینند که گوسفند ها را برمیگرداند.وقتی آنها میخواهند از روی پل رد شوند، ییلدیز به آنها میگوید که ما اینجا را ساخته ایم و شما نمی توانید از روی آن عبور کنید و باید از راه دیگری بروید. او با کوزی دوباره بحث میکنند که ییلدیز او را در آب می اندازد.ییلدیز به خانه اش برمی گردد ومیبیند که صفر و‌ناهیده آنجا هستند.او‌‌شام میگذارد و به انها خبر میدهد که به کوزی روی پل راه نداده و او را در آب انداخته است.
دخترها درخانه با اینترنت مشغول هستند که پنبه میاید و به آنها میگوید که از من هم عکس و فیلم بگیرید و پست بگذارید.گوکچه از او فیلم کوتاهی میگیرد.کوزی و فریده وارد میشوند.کوزی عصبانی هست و میگوید در راه درگیری داشتم و درآب افتادم.

به پنبه برمیخورد و میگوید از این به بعد باید با من درگیر شود.او دم درخانه ییلدیز میرود او را صدا میزند و به او لقب وحشی میدهد و با هم بحث میکنند.ییلدیز تفنگش را درمی‌آورد و به جعبه ای که لانه‌زنبورها هست،‌شلیک میکند و همه زنبورها بیرون میریزند. آنها فرار میکنند و به خانه شان میروند.کوزی احساس میکند که زنبور او را نیش زده است وحالش بد میشود.پنبه میگوید که‌‌ او حساسیت دارد و باید آمپول بزند.کوزی از حال میرود.فریده به خانه ییلدیز میرود و احوال کوزی را به او خبر میدهد واز او آمپول میخواهد.
فریده عصبانی است ‌و‌‌ ییلدیز ابتدا میگوید آمپول نیست و تمام شده، ولی بعد می‌رود و از کمد یک آمپول برمیدارد و همراه او میرود‌.ییلدیز به کوزی آمپول میزند و می‌گوید کمی دیگر حالش خوب میشود‌.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا