خلاصه داستان قسمت ۶ سریال همه گیری از شبکه سه سیما
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران سریال ایرانی خلاصه داستان قسمت ۶ سریال همه گیری را قرار داده ایم. با ما همراه باشید. سریال همه گیری محصول سال ۱۴۰۲ به کارگردانی «محمد صادق بکتاشیان» و تهیه کنندگی «سعید کمانی» می باشد که فصل اول خود را با نام «موج اول» بر روی آنتن برده است. این سریال که جایگزین سریال نیکان می باشد، داستان شیوع کرونا در کشور است و روزهای ابتدایی شیوع این بیماری را نشان می دهد که عده ای درگیر این هستند آیا این بیماری کرونا است یا آنفولانزا؟ آنها در ادامه به این نتیجه می رسند که این بیماری همان کرونا است.
قسمت ۶ سریال همه گیری
شاهمیری وقتی جلسه تموم میشه بیرون میاد و به منشی میگه به توفیقی بگو بیاد منشی میگه اینجا نیستن گفتن اگه کارش دارین زنگ بزنین. شاهمیری میفهمه اون تو ماشینش تو حیاط بیمارستان نشسته او پیشش میره و بهش میگه که چرا مثل نامزدها قهر کردی اومدی اینجا؟ او گلگی میکنه که جلوی همه اونو شایع کرده و بیرون انداخته شاهمیری میگه کی میخوای بفهمی که تو تجارت ناز کردن و دلخوری نداریم؟ سپس بهش میگه که یه قرارداد درست کن که تمام مریض ها باید پول درمان و تحقیقاتو کمال و تمام پرداخت کنن و حق اعتراض به داروها و درمان ندارن. توفیقی بهش میگه تا الان چند نفر از دکترها هم استعفا دادن هم ازت دارن شکایت میکنن او میگه چرا؟ واسه چی؟ او میگه شکایت درباره دخالت در درمان شاهمیری میگه دستشون جاییو هم میگیره؟ او تایید میکنه و میگه آره ۱۰۰٪ بخوام طولش بدم و وقت بگیرم واست تا ۳ ماه میتونم بکشونمش شاهمیری بگه خوبه انجامش بده تا اون موقع هم همه ی اثراتو پاک کن. کریم پیش دکتر بر ین میره و ازش میخواد تا اجازه بده بچه را ببینه اما او اصلا اجازه نمیده و با عصبانیت میگه با هر نفس، عطسه و سرفه میتونه جون اون بچه را بگیره نزدیک اون چادر بشی اخراجت میکنم!
کریم عصبی میشه و پیش بقیه کارگرها برمیگرده. او با امیرعلی و همان پیرمرد تو حیاط نشسته و با اونا هم درباره تین موضوع حرف میزنه و درد و دل میکنه و میگه دکتر برزین به من گفت اصلا پدر خوبی نیستی اینا چه میدونن ما چجوری بچه مونو بزرگ کردیم که اینجوری میگن! همکار شاهمیری با یه تاجر دیگه قرار گذاشته و بهش چک دومشو میده و میگه کاری که خواستیمو خوب انجام دادی سپس درباره کار کمی حرف میزنن تاجر بهش میگه تو چرا تو شهرستانها کاری که الیاس داره انجام میده را نمیدی؟ او میگه تو چرا خودت نمیکنی این کارو؟ تاجر میگه من یه تاجر قانونیم این کارو بکنم کل پرونده کاریم میره زیر سوال و همینی که دارمم از دست میدم من راهشو بهت یاد میدم سودمو میگیرم او تو فکر میره. متین پیش دکتر اکبری میره و بهش میگه که قطره ای که واسه جلوگیری از پخش شدن عفونت استفاده میشد اصلا تو بازار نیست اونایی هم که پیدا کردن با قیمت ۳۵۰ خریدن! سپس به فکر این میوفتن که چیکار باید بکنن. پرستارها تو چادر در حال کلیپ گرفتنن برای فضای مجازی متین میره پیششون و میگه اینجا چخبره؟
و بهشون میگه که از دوربین همه چیزو دیده شانس آوردین که من فقط دیدم کسی دیگه ای نبوده سپس همان موقع آژیر زنگ خطر خورده زده میشه و آنها به آی سی یو میرن. یه نفر اونجا میمیره که یکی از پرستارها تو حیاط میگه بیا خوشیمون ۵ دقیقه طول نکشید! از دماغمون در اومد! دختر حاج ابراهیم زنگ میزنه و از متین میخواد تا بزاره کنار گوش پدرش تا باهاشه حرف بزنه. او از دلتنگیش میگه و ادامه میده که بدون اون هیچی نیست و از پس این زندگی برنمیاد و ازشم بخواد زودتر خوب بشه و چشماشو باز کنه. دکتر اکبری و مومنی و عیسایی بالاسر ابراهیم رفتن و میگن دیگه باید به هوش بیاریم نظرتون چیه؟ مومنی میگه همین امشب خوبه عیسایی میگه ۲،۳ روز دیگه بهتره اکبری میگه با مومنی موافقم امشب بهتره دلم واسش تنگ شده زودتر به خوشش بیاریم عیسایی میگه ولی رأیت عقلانی و از روی علم نبود اکبری میگه بعضی وقتا احساس برنده میشه….