خلاصه داستان قسمت ۷۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم. با ما همراه باشید. کارگردانی سریال ترکی عشق حرف حالیش میشه را از قسمت ۱ تا ۷ برعهده براک سایاشار و از قسمت ۸ الی ۳۱ برعهده موگه اورلار به سفارش شبکه Show Tv می باشد. سریال عشق حرف حالیش نمیشه محصول سال ۲۰۱۶ کشور ترکیه در ژانر درام عاشقانه و کمدی می باشد. بازیگران این سریال عبارتند از؛ بوراک دنیز ، هانده ارچل، اوزهان کاربی، اوزجان تکدمیر، مروه چاییران، سلیمان فلک، بولنت امراه پارلاک، دمت ‌گل، اسماعیل اگه شاشماز، بتول چوبان ‌اوغل، جم امولر، جم امولر، متین آکپینار، توگچه کارباکاک، اورن دویال، سلطان کوراوغلو کیلیچ، آلپ ناوروز، گوزده کوجااوغلو، متاهان کورو، الیف دوغان و… .

قسمت ۷۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه
قسمت ۷۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

قسمت ۷۰ سریال ترکی عشق حرف حالیش نمیشه

حشمت مشغول نوشتن لیست کارهایی است که باید قبل از مرگ انجام بدهد. او در اول لیست می نویسد: زودتر با عظیمه ازدواج کن. برای انجام این هرکاری لازمه انجام بده… او چند مورد دیگر هم اضافه می کند و در آخر می نویسد: خانواده تو به مورات بسپرد. بچه ی قابل اعتمادیه. پول کفن و دفن رو هم به مورات بده… و یادداشت را داخل جیبش می گذارد. حیات فکرش درگیر شرط آزادی مورات است و این را به تووال می گوید. توال می گوید: «عزیزم فاتحه ت خونده ست! تو موراتو وقتایی که آزاد بود ندیدی! اون وقتی غیبش بزنه دیگه کسی نمیدونه با کیه و کجاست! » حیات کمی نگران می شود. و به سمت اتاق مورات می رود تا طرح هایش را به او نشان بدهد. مورات می گوید که الان وقت ندارد و باید برود. حیات می پرسد: «این ساعت از روز کجا میری؟ » مورات می گویئد: «به عنوان همسرم میپرسی یا شریکم؟! » حیات هول می شود و می گوید: «معلومه که شریکت! » بعد با دیدن امره به سمتش می رود و می گوید: «آقا امره شما میتونید به طرح های من نگاهی بندازین! » امره قبول می کند و مورات با حرص طرح ها را از حیات می گیرد و می گوید: «لازم نکرده! بریم تو اتاق من اینارو بررسی کنیم! »

حشمت به دیدن مورات می رود و از او می پرسد ک دستگاه برف قرمز را از کجا گیر آورده بوده! مورات ادرس آن را به حشمت می دهد. بعد از رفتن حشمت، مورات متوجه کاغذی که از جیب او افتاده می شود و آن را می خواند. مورات می فهمد که حشمت وقت زیادی برای زندگی کردن ندارد و ناراحت می شود. امینه و فادیک طبق رسوم بقچه ی داماد را آماده می کنند و به خانه مورات و پیش عظیمه می برند. آنها بقچه را بهانه می کنند و به عظیمه می گویند بهتر است با حشمت ازدواج بکند چون حشمت سال ها عشق او را در دلش داشته. عظیمه کمی خجالت زده می شود و فقط می خندد. همان موقع مورات از راه می رسد. او بعد از دیدن هدیه های امینه، می گوید که لازم به این کار نبوده چون میانه ی او و حیات اصلا خوب نیست. امینه به او توضیح می دهد که حیات از بچگی لجباز بوده، اما لجبازی اش دلیل بر این نیست که او را دوست نداشته باشد…

دریا پیش دزدها می رود و به آنها با عصبانیت می گوید: «من از شما نمیترسم! برین پیش پلیس حرف منو قبول میکنن یا شماره؟  اگه میترسیدم دوتا دزد رو وارد خونه خودم نمیکردم! برین گم شین و دیگه جلوی راهم سبز نشین! » و می رود. هردوی انها به صدای ضبط شده ای که از دریا در دست دارند خیره می شوند و به سمت خانه ی مورات می روند. آنها اویا را صدا می زنند و با باز کردن صدای دریا به او می گویند: «برو بهش بگو شوخی نداریم و با این مدرک میتونیم آبروشو ببریم! بگو پول مارو بهمون بده! » بعد از رفتن امینه و فادیک، مورات در مورد این که حشمت روزهای آخر زندگی اش است به عظیمه می گوید. عظیمه چشمانش پر از اشک می شود و غصه می خورد. آصلی تازه از زبان حیات می شنود که دوروک دیشب چاقو خورده. او عصبانی و ناراحت می شود و آماده می شود تا سری به دوروک بزند. همان موقع اویا دوباره سراغ دریا می رود و صدای ضبط شده اش را به او نشان می دهد. دریا عصبانی می شود و می گوید: «شماها میخواین از من باج بگیرین؟! باشه برو به همدستات بگو پولشون رو میدم! »

حشمت به حیات خانه مورات می رود و با دستگاه برف ساز سعی می کند آنجا را زیبا بکند تا مورد توجه عظیمه قرار بگیرد. عظیمه وقتی او را از پنجره می بیند به سمتش می رود و از او خواهش می کند تا این کارها را نکند. حشمت می گوید که تا جوابش را نگیرد از جایش تکان نخواهد خورد. عظیمه از او می خواهد فعلا به خانه بیاید تا بعدا در این مورد صحبت کنند. حشمت هم قبول می کند. لیلا در اتاقش در بیمارستان به پسرش زنگ زده و به او می گوید که بعدا دوباره با او تماس خواهد گرفت. همان موقع مورات وارد اتاق می شود و لیلا با دستپاچگی گوشی را زمین می گذارد و می گوید: «گوشی پرستاره. مونده دست من! » پرستار همان موقع وارد اتاق می شود و می گوید: «میشه گوشیمو بدین؟! » لیلا خودش را به آن راه می زند و پرستار می گوید: «مگه شما نخواستین به پسرتون زنگ بزنید؟! » لیلا با عصبانیت می گوید که پرستار توهم زده. مورات جا می خورد اما چیزی در این مورد نمی گوید. او فقط می گوید که فردا لیلا می تواند مرخص بشود. لیلا فورا خودش را در آغوش مورات می اندازد!

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا