خلاصه داستان قسمت ۷۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل پنجم این سریال پر طرفدار از شبکه جم سریز در ساعت ۱۱ و از شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای  چون ادا اجه ، شوال سام ، طلعت بولوت ، نسرین جواد زاده و… این روزها از شبکه جم سریز و جم تی وی در حال پخش است.

قسمت ۷۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه
قسمت ۷۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

قسمت ۷۱ از فصل پنجم سریال ترکی سیب ممنوعه

سادایی با چاتای در خانه دوربین کار میزارن سپس به نورگل میگه ما داریم میریم. نورگل بهش میگه اگه اون زن دوباره بیاد درو باز نمیکنم چاتای میگه خیالت راحت باشه دیگه نمیاد. همان روز سادایی تصمیم میگیره تا بلاخره با چاتای صحبت کنه. آنها وقتی با هم تنها میشن، بهش میگه که آقا احتمال داره که من با شما برادر باشم؟ چاتای ابتدا میخنده و حرف آن را به شوخی برداشت میکنه اما وقتی چهره واقعی سادایی را میبینه خنده اش جمع میشه. بعد ازش میپرسه این چی بود دیگه که گفتی؟ سادایی واسش تعریف میکنه که خاله‌ام واسم تعریف کرد و بهم گفت که پدر من آقا حسن علی بوده، اما من اصلا به اموال شما چشم داشتی ندارم آقا! چه این حرف واقعی باشه چه نباشه من شما را برادر خودم میدونم. چاتای با شنیدن این حرفها جا میخوره و میگه ولی یه جای کار میلنگه! چرا باید خاله‌ات همچین راضیو این همه وقت تو دلش نگه داره و نگه بعد یک دفعه بیاد این موضوعو بهت بگه درست زمانی که یه نفر پیدا میشه و باهات تصادف میکنه؟! سادایی میگه من اصلا برام پول مهم نیست نمیخوام به خاطر پول نبش قبر کنیم.

چاتای میگه این چیزا که اصلاً مهم نیست چون اگه بخوای میریم باهم تست دی ان ای میدیم احتیاجی به نبش قبر نیست اما من حس می کنم پشت این قضیه ها دوعان وجود دارد اول باید بریم مطمئن بشیم که حرفهای خاله ات راست بوده یا دروغ بعدش بقیه‌اش دیگه راحته سپس با هم دیگه نقشه میکشن. سپس موقع برگشت به خانه، سادایی دوربین را نگاه میکنه و میبینه که نورگل در حال صحبت کردن است آنها صدا را وصل می کنند و متوجه میشن که نورگل داره با دوستش حرف میزنه و میگه آره زنیکه دیوونه رفته از من شکایت کرده اما من خوب جمعش کردم براشون فیلم بازی کردم و چیزی متوجه نشدن و هنوز هم اینجا هستم چاتای با شنیدن این حرف عصبانی میشه و میگه یه نفر هم تو اطرافیانمون وجود نداره که دروغ نگه و ریا کار نباشه سپس به سرعت به طرف خانه میرن. چاتای وقتی میرسه نورگل را اخراج میکنه و سپس ماجرارو به ییلدیز میگه. او باورش نمیشه و میگه بعد از سالیان سال یک بار داشت بهم راست میگفت اما من باور نکردم سپس به اندر زنگ میزنه و میگه می خوام خوبی که در حقم کردی را جبران کنم سپس باهم دیگه تو رستوران قرار میزارن. تو رستوران ییلدیز به اندر میگه تو جون پسر منو نجات دادی من می خوام واست جبران کنم اندر با خنده میگه یعنی میخوای بهم پول بدی؟

ییلدیز میگه می خوام پولتو نجات بدم این فیدو کلاهبرداره و اصلاً پولدار نیستش الکی خودشو میلیاردر نشون میده. اندر که جا خورده میگه این امکان نداره همچین آدمی باشه! ییلدیز میگه من خبرم حقیقت داره پول پولدارارو میگیره و اینجوری خودشو پولدار نشون میده و کارشم تیغ زدن زنهای پولداره وقتی دوعان داشت با مراد حرف میزد شنیدم ولی حواست باشه نباید بفهمه که من اینو بهت گفتم وگرنه کلمو میکنه. اندر میگه آره خوب برای دوعان هم سود داشت که من با همچین آدمی رابطه برقرار کنم ییلدیز میگه در واقع برای هممون خوب بود اما از آنجایی که تو بهم خوبی کردی خواستم بهت خوبی کنم سپس میگه یه فکر خوب تو سرم دارم نه اینکه حالا دوتا کلاهبردار تو دست و بالمون داریم این دوتا رو باهم دیگه آشنا کنیم اینجوری از شر جفتشون راحت میشیم اندر میخنده و میگه فکر خوبیه و باهم دیگه دست دوستی میدن. سپس درباره هاندان و فیدو نقشه میکشن. ییلدیز وقتی به خانه میره هاندان را آنجا میبینه و شروع میکنه جلوش از فیدو صحبت کردن و تعریف کردن که چقدر پول داره اون میلیاردره سپس بهش میگه که امشب هم باهاش قرار دارند تو رستوران اکین هاندان از خدا خواسته میگه چه جالب منم اونجا با دوستام قرار دارم.

شب ییلدیز به رستوران میره و سر میزی که نزدیک فیدو هست با امیر میشینه و شروع میکنه از هاندان تعریف کردن که به تازگی ارث بزرگی بهش رسیده و تا هفت نسلشو ساپورت میکنه. چند دقیقه بعد هاندان به اونجا میاد و ییلدیز اونو کنار خودش مینشاند و بهش اشاره میکنه و میگه اون مرد همونیه که بهت درباره‌اش گفتم‌ چند دقیقه بعد اندر با ظاهری متفاوت وارد رستوران میشه و به فیدو میگه من می خوام از همین اول کاری باهات صادق باشم من چند تا بدهی بالا آوردم فیدو میگه مگه تو از سهامدار های شرکت نیستی؟ اندر میگه بودم الان فقط جزء هیئت مدیره ام سهامامو به دوعان فروختم تازه خونه‌ام داره مصادره میشه باید بیام پیشت و یه خورده بهم کمک کنی فیدو میگه مثلاً چقدر؟ اندر میگه زیاد نیست در حد یک گردنبند مثلا ۱۰ میلیون فیدو میگه باشه یه کاریش می کنم بعد از چند دقیقه آنها از آنجا می روند و فیدو و هاندان را با هم دیگه تنها میزارن. فیدو به هاندان اشاره میکنه تا پیشش بره او هم از خدا خواسته سرمیزش میرود سپس ساعاتی را با همدیگه خوش میگذرونن.

فردای آن روز فیدو به اتاق هاندان در هتل میره و باهاش صحبت میکنه هاندان به فیدو میگه چقدر اندر به خودش رسیده بود کلاه گیسو از این حرفا ولی چقدر احمقن که فکر می کنند منو میتونن بازی بدن! فیدو بهش میگه ولی خانم نقشتون نقشه بر آب شد هاندان میگه اشکالی نداره مهم اینه که نفهمیدن از همون اول تو واسه من کار میکردی همین که فهمیدن تو هیچ پولی نداری یه معجزه بوده واسه خودش! ولی من یه نقشه بهتر دارم. بزار یه مدت فکر کنند که اونا منو بازی دادن…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل پنجم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا