خلاصه داستان قسمت ۷۳ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۳ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۷۳ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۷۳ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۷۳ سریال

چلبی با دیدن آنها با خشم انجا را ترک می کند. جمره هم ناگهان گریه می کند و می گوید: «معذرت میخوام. من کار اشتباهی کردم. » اوزان می گوید: «جمره من الان بمیرم غمی ندارم. خواهش میکنم خرابش نکن من الان خیلی خوشحالم. » جمره می گوید: «این آخرین بار. دیگه اتفاق نمیفته. » اوزان می گوید: «میشه. چون من ترسی از چلبی ندارم. » چلبی سوارش ماشینش می شود و به عدنان با خشم و عصبانیت می گوید: «میخوام بکشیش. بدون این که متوجه بشه بندازش تو تله. کسی نباید بفهمه کار منه. هرچه زودتر حسابش رو برس. »
رویا در مقابل پیشنهاد ازدواج عمر، می گوید: «همین؟ » عمر می گوید: «اینه جوابت؟ کاش بله بگی. » رویا می گوید: «نه! » عمر با ناراحتی می گوید: «قسم میخورم من تقصیری ندارم. » رویا می گوید: «من باور میکنم تو تقصیری نداشتی اما میذاری دختری که عاشقته باهات بگرده. درسته تو بوسش نکردی اما بهش فرصت دادی تورو بوس کنه! بعد به جای حل مشکل اومدی میخوای لاپوشونی کنی و برای همین اومدی ازم میخوای باهات ازدواج کنم! » عمر که ناراحت شده می گوید: «تو دنبال بهونه بودی پیدا کردی و حالا برو! تو از وقتی دوستات رو دیدی ۱۸۰ درجه عوض شدی. » رویا با عصبانیت می گوید: «چه ربطی داره؟ تو داری مشکلات رو بدون حل شدن ماست مالی میکنی. » و بحثشان بالا می گیرد و عمر که خیلی ناراحت شده از او فاصله می گیرد.

اسکندر به بولنت می گوید که باید کشور را ترک کند وگرنه او را خواهد کشت. بولنت قبول نمی کند و اسکندر به افرادش دستور می دهد تا او را در حد مرگ کتک بزنند. بولنت بعد از چند ضربه به غلط کردن می افتد و پیشنهاد اسکندر را قبول می کند. چلبی وقتی می بیند در شرکت خبری از اسکندر نیست و از منشی می شنود که به اسم بولنت بلیطی برای خارج از کشور خریده، نیت اسکندر را می فهمد و به او زنگ میزند و می گوید: «گوشی بولنت خاموشه و بهش دسترسی ندارم. گفتم شاید تو بدونی کجاست! » اسکندر خودش را به بی خبری میزند و چلبی می گوید: «نکنه فکر کردی من باورم میشه بولنت از کشور خارج شده؟ اونم با بلیطی که تو برایش گرفتی! اگه تا یک ساعت دیگه صدای بولنت رو نشونم به پلیس زنگ میزنم! » اوزان پیش خانم می رود و از او می خواهد از طرفش برای جمره سفارش غذا بفرستد تا پیامی را به او برساند. خانم هم همین کار را می کند و جمره داخل بسته ی غذا یادداشت اوزان را می بیند که نوشته:

فورا از یه جای امن به من زنگ بزن. جمره هم با گوشی یکی از همکارانش به او زنگ میزند و می گوید: «مراقب خودت باش جمره. اگه چلبی کاری کرد بهم بگو. برای این که خیالم راحت شه میتونی با گونش یه پیام برام بفرستی؟ برام یه نشونه بفرست من هرروز باید از حالت خبردار بشم. چه میدونم مثلا گونش سنجاق سر قرمز داشته باشه. » جمره هم قبول می کند.بولنت در راه رفتن به فرودگاه، به چلبی زنگ میزند و همه چیز را برایش تعریف می کند. چلبی می گوید: «تا وقتی من هستم اسکندر نمیتونه کاریت داشته باشه. » و بولنت از راهی که رفته برمی گردد.
رویا برای درد دل پیش چیچک است که باز اسکندر از راه می رسد و رویا خیلی عصبانی می شود و با عصبانیت می گوید: «تو اینجا چیکار داری؟! دیگه حق نداری کسیو تو این خونه ملاقات کنی! » اسکندر که ناراحت شده می گوید: «اگه اطلس و چیچک ازم بخوان من اینجارو ترک میکنم. نه تو! » رویا می گوید: «زود باش چیچک بگو بره گم شه. » چیچک با بغض به اسکندر خیره می شود و با این که نمی خواهد همچین حرفی به او بزند اما می گوید: «از اینجا برو. » اسکندر هم با ناراحتی انجا را ترک می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا