خلاصه داستان قسمت ۷۴ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷۴ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۷۴ سریال ترکی حسرت زندگی
انگین میره پیش امینه و بهش میگه پدرت از دوست پسرت خبر داره؟ یا میدونه مخالفه؟ هان؟ امینه میگه اینا به تو ربطی نداره انگین بهش میگه فکر کنم باید ازم تشکر کنی بابت لو ندادنت! امینه ازش تشکر میکنه که نساء میاد و میگه خیر باشه آقا انگین چیزی میخواین؟ او میگه نه شنیدم میخواین بیاین خونه سرایداری اومدم تبریک بگم نساء میگه اون هنوز ۱۰۰٪ نیست که انگین میگه تا جایی که میدونم مامانم کاریو بخواد بکنه میکنه و در آخر میشه و میره از اونجا. شب بعد از خوردن شام غمزه و شوکران حاضر شدن تا با عمر و طاهر برن به مراسم حنابندان. اونجا شوکران و غمزه با نوران درباره وجدان حرف میزنن و میگن که نباید پا پس بکشیم. نوران به غمزه میگه انگار ولی عمر کمی بهتر شده غمزه میگه نه منم از این فکرت زیاد کردم ولی آخرش نا امید شدم دیگه تصمیم گرفتم الکی امید واهی به خودم ندم. مردها رفتن به کبابی و اونجا در حال غذا خوردن و خوشگذرونی هستن که طاهر چشمش میخوره به ساز که عمر میفهمه و بهش میگه داداش پاشو بنواز اما او میگه نه نمیخواد همگی تشویقش میکنن تا واسشون ساز بزنه عمر هم میره سازو میاره واسش که طاهر میگیره.
او شروع میکنه به ساز زدن و آهنگ خوندن که همه با لذت گوش میدن و عمر بهش لبخند میزنه و همه تشویقش میکنن که در آخر طاهر از اونجا میره بیرون و گریه میکنه که عمر از دور با گریه همراهیش میکنه. تو مراسم حنابندان خانم ها درحال رقصیدن هستن و خوش میگذرونن که نوران و شوکران میبینن غمزه نیست که میرن دنبالش میبینن تو آشپرخانه الکل خورده و مست کرده و اونو از اونجا به زور میبرن بیرون. طاهر تو مسیر پکره و تو خودشه از طرفی صادق با عمر درباره غمزه باهاش حرف میزنه و بهش یادآوری میکنه که قبلا چجور آدمی بود. غمزه سریع سوار ماشین میشه و میخواد بره که نوران و شوکران جلوی ماشینو میگیرن و میگه پیاده شو کجا میری؟غمزه میگه میخواین بیاین اگه هم نمیاین برین خودم برم در آخر نوران و شوکران هم باهاش راهی میشن. طاهر میره به دم در خونه وجدان که او بهش میگه عمر اینجا نیست چرا اومدی؟ طاهر وقتی برمیگرده میبینه که داره گریه میکنه و جا میخوره طاهر با گریه بهش میگه امشب ساز زدم یاد دوران بچگی افتادم میرفتیم باهم آهنگ میخوندیم و از اونجا میره. وقتی میرسه خونه ادا ازش میپرسه مامان کجاست پس؟ طاهر میگه مگه نیومده هنوز؟ او زنگ میزنه به شوکران که میبینه جواب نمیده ادا حرف های دلشو بهش میزنه که مادرشو تحقیر میکنه همش و ما میترسیم از روزی که مارو ول کنه بره طاهر عصبی میشه و میگه برو تو اتاقت سپس به خودش میگه نه اگه منو هم ول کنه بره بابا و بچه هارو ول نمیکنه! و استرس میگیره….