خلاصه داستان قسمت ۷۵ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۵ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده است.
قسمت ۷۵ سریال ترکی اوچ کوروش
در اداره باتو داره تمام دوربین های مدار بسته سطح شهر را نگاه میکنه اما اثری از بهار نیست! هارال با باتو دعوا میکنه و بحث میکنه که چرا نباید با یکسری جنایت کارا که مشکلی نداریم باهاشون کاری نداشته باشیم ولی با اونایی که مشکل داریم بیوفتیم دنبالشون؟ مگه چه فرقی دارن باهم؟ بعد از کمی حرف زدن بهش میگه شاید افه کلا عوض شده باشه و مثل اون قبل نباشه! سپس میره. افه به باتو زنگ میزنه و میگه که شماره ای که میدم بهت واسه کلیچه ردیابی کنین ببینین پیداش میکنین یا نه! کلیچ و افرادش آتش و یشیم را به اونجا میارن یشیم با گریه ازش عذرخواهی میکنه که تهدیدم کردن به مرگ نتونستم نگم و همدیگرو در آغوش میگیرن بهار دلداریش میده و میگه همه چیز درست میشه نترس. لیلا به حیاط میره که میبینه چتین اونجا نسسته پیشش میره و میپرسه کجا رفته بودی؟ چتین میگه فکر کردم جایی که میرم به درد میخوره ولی نشد. کارتال از راه میرسه و با صورت داغون چتین میگه مگه نگفتم نرو بیرون؟ چتین میگه نمیتونستم دست رو دست بزارم که! هرچند به درد بخور نبود. کارتال میگه به احتمال زیاد آتش را هم گرفتن! افه از راه میرسه و میگه چیشد؟ کارتال میگه در ازای بهار و آتش میخواد امشب از مرز ردشون کنیم! سپس میگه باید به مسعود بگیم اون میدونه چیکار کنیم. کلیچ به رابطش.زنگ میزنه که شاهین میگه بیا بالاخره زنگ زد میدونی که چی باید بگی! کلیچ بهش میگه افرادو جمع کن به آدرسی که میگم بیاین. شاهین میگه این افراد کین؟ او میگه محافظ های شخصیشن. شاهین میپرسه میشه رفت قاطیشون؟ چند نفرن؟ شاهین میگه ۸ نفر شاهین کلافه میشه که بهش میگه غصه نخور چهره هاشون همیشه پوشیده ست. مسعود از راه میرسه و به کارتال میگه همه چی اوکیه فقط باید با طرف صحبت کنی تا بگن چیکار کنن.
افه بهش میگه چطور میتونی این ریسکو بکنی؟ کارتال میگه چی میگی؟ افه میگه یعنی اینکه از کجا میدونی وقتی ردشون کردی بهار و آتشو با خودشون نبردن؟ شاید مخفیشون کنن اصلا نگن بهت! کارتال عصبی میشه و میگه بسه! تو بودی چیکار میکردی؟ افه میگه الان وقتی به تو رو زدن یعنی درمانده شدن خیلی راحت میتونیم گیرشون بندازیم همان موقع باتو زنگ میزنه و آدرسو میده بهشون کارتال میگه بریم سریع. شاهین بین محافظ های کلیچ رفته و با دیدن کلیچ میخواد اسلحه برداره و بهش شلیک کنه که بهار و آتش را میبینه و اسلحه را سرجاش میزاره. بهار حه حسابی ترسیده از روی چشمای شاهین او را میشناسه. موقع سوار شدن یکی از آدم ها میگن باید بچه را بدی و خودت با ماشین بعدی بیای بهار با چشماش از شاهین میخواد تا مراقب بچه اش باشه و بچه را بهش میده و با وحشت سوار ماشین بعدی میشه. کارتال و افرادش به آدرسی که باتو فرستاد میرن اما کسیو نمیبینن. آنها صدای گریه زنی را میشنون که کا تال فکر میکنه بهاره و به طبقه بالا میرن که میبینن یشیمه داره گریه میکنه. یشیم میگه اونا فهمیدن که دارین میاین رفتن منم گذاشتن که یه پیغام بدم بهتون همان موقع تک تیراندازی او را میکشد. کارتال و بقیه جا میخورن و کاغذی روی پای یشیم میبینه که با باز کردنش با نقاشی آتش روبرو میشه و گریه اش میگیره. بهار تو راه میگه من باید برم سرویس بهداشتی یکی از محافظ ها به کلیچ زنگ میزنه و میگه این خبرو کلیچ میگه یر راه پمپ بنزینه اونجا وایسین ما هم داریم میایم فقط اصلا تنهاشون نزارین. بهار به سمت سرویس بهداشتی میره که با سر به شاهین اشاره میکنه. وقتی تو سرویس میره تو کاغذ واسه شاهین مینویسه گوشیتو بده به من آتشو به تو میسپارم هرجا رفتی یه گوشی پیدا کن و بهم خبر بده. سپس پنهانی کاغذو بهش میده.
افه به باتو زنگ میزنه و میگه اونا رفته بودن یشیمو گذاشته بودن تا بهمون پیغام بده باتو میپرسه چه پیغامی؟ افه میگه با تک تیرانداز کشتنش میخواستن بگن که چقدر تو کارشون جدی هستن! سپس میگه داداش روشن اینجا میمونه و همه چیو بهتون میگه ولی ما نمیتونیم بمونیم نباید بفهمن که کارتال با پلیس همکاری میکنه باید بریم بهم اعتماد کن. کارتال با نگاه کردن به نقاشی آتش یاد همان روز میوفته که با بهار برای خوردن صبحانه رستوران رفته بودن و اونجا از احساساتشون بهم گفتن که چقدر خوشبختن و از حسشون بهم دیگه تو اولین دیدار میگن. کارتال به خودش میاد و به مسعود میگه این آدمایی که قراره اونارو رد کنن کجان؟ مسعود میگه تنهایی نمیشه کارتال میگه میشه مسعود داد میزنه و میگه نمیشه تا زمانیکه اون نقاشی تو دستته! سپس از گذشته اش میگه که به خاطر پدرش چون مافیا بود زن و بچه اش قربانی شدن. کارتال ناراحت میشه و میگه اسمش چی بود؟ مسعود میگه مهمت! از اون موقع بود که دیگه اسلحه دستم گرفتم واسه اینکه همه اونایی که اون شب بودن را پیدا کنم و بکشمشون کارمو کردم ولی دیگه نتونستم بزارم کنار! تو به خاطر خانواده ات و عزیزات نمیتونی تنها بری. اوکتای به عکس خانوادگی قدیمی که تو دستشه نگاه میکنه لیلا پیشش میره و از اون دوران میگه از کادوهایی که واسشون گرفته بود. لیلا میگه چرا الان یهو یاد این چیزا افتادی؟ اوکتای میگه شاهینو سر خاک دیدم گفت هرکاری از دستش بربیاد میکنه سپس از خوبی های شاهین میگه. شاهین بچه را بغل میکنه و به یک سوله میرن. اونجا میخوان بچه را بگیرن که شاهین میگه گریه میکنه گفتن من پیشش باشم سپس گوشیو ازش میگیره و میگه من گوشیمو نیاوردم آقا کلیچ گفت هرلحظه خبر بدم و عکس بدم بهش. تو سوله شاهین با آتش آشنا میشه و میگه من عموتم باید برم جایی بعد میام دنبالت میبرمت باشه؟ بهار را یه جای دیگه میبرن او میگه میخوام با بابات حرف بزنم کلیچ میگه برو تا خبرت کنم. شاهین به بهار پیام میده آتش پیش منه ما رسیدیم بهار میگه باشه منتظر خبرم باش به کارتال چیزی نگو ایندفعه من باید حل کنم این ماجرارو بهم اعتماد کن…..