خلاصه داستان قسمت ۷۵ سریال ترکی قهرمان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۵ سریال ترکی قهرمان را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. “قهرمان” محصول سال ۲۰۱۹ میلادی است و در ترکیه مخاطبان و طرفداران زیادی دارد. سریال ترکی قهرمان Şampiyon جدیدترین سریال تولگاهان ساییشمان بازیگر محبوب ترکیه ای می باشد که دارای داستانی درام و غم انگیز می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگاهان  سایمشان، ییلدیز چاگری آتیکسوی و امیر اوزیاکیشیر در سریال قهرمان به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۷۵ سریال ترکی قهرمان

خلاصه داستان سریال قهرمان

فیرات بولوکباشی ملقب به قفقاز قهرمان سابق بوکس بوده و در مسابقه قهرمانی رقیبش رو شکست میده ولی رقیب همونجا خونریزی مغزی میکنه و میمیره و این ماجرا زندگی فیرات رو زیر و رو میکنه و خونه و کار و همسرشو از دست میده و با پسرش تنها میمونه. بعد از هفت سال فیرات برای درمان پسرش که تب مدیترانه ای داره به ۶۰۰ هزار لیره نیاز پیدا میکنه و برای همین باز مجبور میشه به رینگ بره…

قسمت ۷۵ سریال ترکی قهرمان

تانسل به دومان می سپارد که هرطور شده الیف را پیدا بکنند و کار نیمه تمامشان را تمام کنند. ظفر به دیدن سلوی می رود. سلوی به او پیشنهاد می دهد که بهتر است شب را بروند تا مثل قدیم کنار ساحل قدم بزنند. ظفر کمی دستپاچه می شود و می گوید باید قراری که برای شب دارد را کنسل بکند. سلوی با عصبانیت رو به او می پرسد که نکند وارد مسابقات قفس شده که شب کار شده؟ اما ظفر می گوید که برای تمرین دادن به ادم خیلی پولداری مجبور است شب ها کار بکند و جای نگرانی نیست. سلوی هم حرف او را باور می کند. کادو به فیرات می گوید که ظفر پر از غرور شده و پسر بی پولی را به کما فرستاده و خودش درخیال افسانه شدن است و باید هرچه زودتر جلویش را بگیرند. فیرات به ظفر زنگ می زند اما او جوابش را نمی دهد و همان موقع با حلیم صحبت می کند تا مسابقه ی دیگری با حریف قدرتری برایش جور بکند. نسلی با گریه به عکس های دو نفره ی خودش و کرم خیره می شود و به او فکر می کند. او وقتی از خانه بیرون می رود با کرم روبرو می شود که باز برای دیدنش به آنجا آمده. آنها با هم کنار ساحل می روند و نسلی از اینکه دوباره کنار اوست خوشحال است. کرم به او می گوید: «نسلی دیگه کسی جز خودمون دوتا پشتمون نیست. عمه م نمیدونه که اگه تو کنارم نباشی من میمیرم… » نسلی می پرسد: «خب باید چیکار کنیم کرم ؟»

کرم می گوید: «ما همو خیلی دوست داریم و برای اینکه دیگه از هم جدا نشیم فقط یه راه هست… با من ازدواج بکن نسلی… » نسلی با تعجب به او خیره می شود و کرم با ناراحتی می گوید: «میدونم حق داری بگی نه اگه به خاطر این وضعیتم که معلوم نیست شاید دوباره مثل اولم نشم… » نسلی حرف او را قطع می کند و می گوید که هیچ وقت دوباره این حرف ها را نزند و بعد با خوشحالی می گوید: «حالا که عاشق همیم نمیشه نه گفت.. ازدواج کنیم… » هردو با لبخند به هم خیره می شوند… الیف به وکیلش هیلال زنگ می زند تا پرونده هایی که مربوط به تانسل داشت را برایش بیاورد. از طرفی هم دومان هیلال را تعقیب می کند تا به الیف برسد و متوجه میشود که الیف در باشگاه است. تانسل به او دستور می دهد که تا تاریک شدن هوا و رفتن قفقاز منتظر بماند و بعد داخل بشود و کار الیف را تمام بکند. فیرات دوباره پیش ظفر می رود و به او می گوید این راهی که واردش شده باتلاق است و بهتر است دوباره با او همراه بشود تا راه قهرمانی را پیش ببرند. ظفر می گوید: «اون راه من نیست. راه توئه. » فیرات می گوید: «تو همیشه گوشه ی رینگ من بودی ظفر. نباید تنهام بذاری. » ظفر می گوید: «تو همیشه میخوای من گوشه رینگ تو باشم! اما نه. من دیگه میخوام مردم اسم منو صدا بزنن! من دارم پشت سر هم میبرم مثل تو! » فیرات می گوید: «تو داری میبازی ظفر! تو داری روحتو میبازی. » ظفر به او توجهی نمی کند و می رود. فیرات هم پیش الیف می رود و الیف فرصت را مناسب می بیند و می گوید: «من میدونم اون پیام رو دیدی… دوست نداشتم اینطوری متوجهش بشی اما من انقدری که فکرش رو هم نکنی عاشقتم فیرات… » فیرات مدت طولانی سکوت می کند و بعد می گوید: «بهتره تا وقتی حالت خوب نشده درموردش حرف نزنیم. » بعد هم برای خرید داروهای الیف بیرون می رود.

آی نور، با ناراحتی به مغازه سلوی می رود. سلوی از همه جا بی خبر لباس اماده شده ی او را تقدیمش می کند اما آی نور می گوید: «آبجی سلوی تو شوهرت چیکاره بود؟ کسی به اسم ظفر داداش منو که به خاطر یه لقمه نون وارد مسابقات مرگبار قفس شده وارد کما کرده و تا وقتی نتونه نفس بکشه بهش مشت کوبیده… » و گریه می کند. سلوی هم با گریه راه می افتد تا با چشمان خودش این را ببیند. ظفر وقتی از مسابقه بیرون می آید با سلوی روبرو می شود. سلوی با عصبانیت به او می گوید: «به خاطر تو یه بچه افتاده تو کما ظفر… » ظفر در حالی که چشمانش پر از اشک شده می گوید: «من اگه قبل این که وارد قفس بشم میدونستم این کارو نمیکردم سلوی اما داخل قفس فرق داره… » سلوی با گریه می گوید: «اونی که فرق کرده تویی ظفر! من دیگه نمیتونم با این مرد ادامه بدم… » و حلقه نامزدی اش را بیرون می آورد و به دست ظفر می دهد و او را ترک می کند. دومان صورتش را می پوشاند و وارد باشگاه می شود. الیف او را می بیند و با عجله پشت میز پناه می گیرد و به فیرات فورا پیام می دهد تا خودش را برساند. فیرات دوان دوان به سمت باشگاه می رود اما جلوی در آن صدای شلیک گلوله می شنود و خشکش می زند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا