خلاصه داستان قسمت ۷۷ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۷۷ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۷۷ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۷۷ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۷۷ سریال ترکی خواهران و برادران

کان تو اتاقش نشسته و با گرفتن توپ قدیمیش تو دستش اخم کرده، آکیف پیشش میره و میگه چته؟ با این کارهات فکر کردی نباهت شک نمیکنه؟ کان میگه فقط اونا واست مهمن؟ زنت و بچه هات؟ من بچه ات نیستم؟ چرا اصلا منو دوست نداری؟ و بغض میکنهکه آکیف میگه باشه تو هم پسرمی ولی درک کن راحت نیست! یهو یکی یه روز میاد و میگه من پسرتم منو دوست داشته باش! نمیشه سخته! ولی دوروک و ملیسا تو بغل خودم بزرگ شدن با مریضیشون مریض میشدم با کوچکترین تغییر ظاهرشان میفهمم چی میخوان یا چشونه! ولی من تورو اصلا نمیشناسم! کان میگه میتونستم کاری کنم بشناسی ولی نخواستی! از وقتی اومدم محبت کردناتو به بچه هات دیدم توجه کردناتو دیدم ولی به خودم گفتن میرسه یه روزی که تو هم منو دوست داشته باشی و بهم بگی پسرم! ولی نمیشه و شروع میکنه به گریه که آکیف سعی میکنه دستشو بزاره رو شونه اش که نمیتونه و ازش میخواد تا گریه نکنه چون اگه نباهت بشنوه نمیدونه چی باید بگه کان میگه اونا دوست ندارن! نمیبینی؟ اون دوروک بهت گفت ازت متنفره! اگه یه بار اونجوری که با اونا رفتار میکنی با من رفتار میکردی من تا آخر عمرم کنارت میموندم! سپس به آکیف میگه ولی نمیشه حالا برو میخوام بخوابم دیگه. عمر به خانه میره و با دیدن دوروک میپرسه قضیه چیه قدیر واسش تعریف میکنه که ماجرا از چه قراره سپس هرکی میره خونه خودش تا بخوابه. دوروک و اوگولجان تمام وقت به خاطر خروپف های اورهان نمی تونن بخوابن بالاخره یه لحظه صدا قطع میشه و اونا تمام تلاششونو میکنن واسه خواب. فردای آن روز عمر و آسیه به حیاط میان که میبینن دوروک اونجا نشسته عمر بهش میگه انگار عمو اورهان زده شدی! دوروک میگه آره چجوری میتونه انقدر سر و صدا کنه؟ عمر میره تلفنشو برداره که آسیه تنها میشه باهاش.

دوروک ازش میپرسه تو هم مثل همون خروپف میکنی؟ آسیه میگه نخیر سپس بعد از کمی کل کل کردن ازش میپرسه که تو به خاطر دعوات سر ما با بابات قهر کردی؟ دوروک میگه از اون موضوع خیلی عصبی بودم ولی بعدش چیز دیگه ای هم فهمیدم و ریختم بهم دیگه تونستم تحملش کنم زدم بیرون. اورهان حاضر شده و با عصا به طرف مدرسه میره تا کارشو شروع کنه. بچه ها به طرف اتوبوس راهی میشن که هاریکا وسط راه سوییشرتشو در میاره و میزاره تو کیفش از طرفی کت چرمش را میپوشه و با خودش میگه از دست تو مامان ببین چیکار باید بکنم! آنها بین راه با همدیگه روبرو میشن و هاریکا به دوروک میگه برای همدردی اومدی پیش پاپتیا؟ اوگولجان یواشکی میگه هم اتاقی منه و میرن سوار اوتوبوس میشن. دوروک کارت نداره که آسیه میگه من میزنم به جات. تو اتوبوس به محض حرکت دوروک میخواد بیوفته که آسیه میگه مراقب باش! دوروک وقتی میشینه میگه تو الان نگران حالم شدی؟ آسیه انکار میکنه ولی دوروک خوشحال میشه. نباهت تو خونه به دوروک زنگ میزنه و میبینه جواب نمیده شنگول میگه کهدیشب خونه اونا خوابید نباهت میگه خوب چرا زودتر نگفتی از استرس جونم به لبم رسید. شنگول میگه زنگ زدم بگم ولی جواب ندادین الانم که نمیخواستین حرفی بزنم! نباهت میگه ببین شنگول باید امشب از خونه تون بیرون بندازیش و راه ندیم خونه! شنگول دلیلشو میپرسه که نباهت چیز خاصی نمیگه. بچه ها پشت در اتاق مدیر ایستادن تا ببینن کار اورهان چی میشه. اورهان بیرون میاد و میگه که استخدام شدم برگشتم سرکارم! همگی خوشحال میشن ولی آیبیکه و برک میگن که حالا دیگه چجوری همدیگرو ببینیم و قهوه بخوریم؟! دوروک تو کتابخانه ست که کان میره پیشش و ازش معذرت خواهی میکنه و میگه ببخشید یهو از کوره در رفتم. نمی خواستم اینجوری بشه تو هی گیر دادی منم نتونستم دیگه طاقت بیارم سپس بعد از کمی حرف زدن دوروک پوزخند میزنه و با شنیدن کلمه بابام میخنده که مان میپرسه چیشده؟. دوروک میگه هیچی کلمه بابامو ازت شنیدم!

ملیسا و تالیا به اونجا میان که دوروک به کان میگه نمیخوام ملیسا چیزی بفهمه و ناراحت بشه اما کان میگه از کجا میدونی ناراحت بشه؟ شاید خوشحال بشه! شاید بیشتر از تو باهام جور بشه و میره. جمیله لباس کار پوشیده و در حال تمیز کردن اونجاست که تولگا کاغذی میخواد پرت کنه تو سطل آشغال که کنارش میوفته و از جمیله میخواد تا بندازه تو سطل او کاغذو به طرف خودش پرت میکنه تولگا میگه چرا امروز همه لجن! چته؟ جمیله کلاهشو برمیداره و او متوجه میشه که یه دختره و حسابی شوکه میشه و میره. موقع رفتن به خانه، برک میخواد دست آیبیکه را بگیره که او میگه اینجا نه شاید یکی ببینه بزار عادی بشه واسم بعد. دوروک میره پیششون و میگه به به مرغ عشق ها! چطورین؟ برک تایید میکنه و میگه شنیدم با بابات دعوات شده! چیشده؟ دوروک میگه ولش کن چیزی نیست برک میپرسه کجا میمونی؟ بیا خونه پیش من، دوروک میگه نه از طریق بابات بابام سراغ منو میگیره ازم خبردار میشه نمیخوام اینجوری بشه پیش اوگولجان اینا میمونم درسته عمو اورهان یخورده خروپف میکنه ولی خوبه برک خوشحال میشه و میگه چه خوب پس خونه آیبیکه اینایی! باشه میام هی بهت سر میزنم سپس به آیبیکه با خوشحالی نگاه میکنه. تولگا و هاریکا از اونجا رد میشدن که با شنیدن حرف های اونا می ایستند سپس تولگا به دوروک میگه شنیدم با بابات دعوات شده رفیق! دوروک میگه به تو هیچ ربطی نداره! تو کار من دخالت نکن سرت تو کار خودت باشه! …..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا