خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۷۸ سریال ترکی حسرت زندگی
غمزه میره تا برای نیلوفر لباس برداره تا بده بهش بپوشه که گرم بشه عمر فکر میکنه میخواد جمع کنه بره با اومدن اون دختر که سعی میکنه جلوشو بگیره که غمزه میگه مگه میخوام برم که جلومو گرفتی میخوام بهش لباس بدم بپوشه گرم بشه! و میره. غمزه حاضر میشه و میره سمت بانک عمر هم دنبالش میره که غمزه میگه تو کجا میای؟ او میگه میرسونمت بانک غمزه میگه من که نمیرم بانک میرم کافه با مدیر قرار دارم عمر میگه خوب میام میرسونمت کافه عصرم میام دنبالت غمزه با کلافگی به راهش ادامه میده. عمر میبینه وجدان دوباره بهش زنگ زده بوده و بهش زنگ میزنه و میگه باید ببینمت حرف بزنیم وجدان خوشحال میشه و میگه من تو پارکم بیا اینجا. عمر با عصبانیت به اونجا میره و با وجدان دعوا میکنه که چرا بهش مدام زنگ میزنه و ازش میخواد به اون نزدیک نشه دیگه وجدان بهش میگه که خواستم ببینم شانسی دارم که مال من بشی یا نه عمر میگه تو دیوونه شدی؟ سپس بعد از کمی دعوا کردن باهاش از اونجا میره. غمزه با مدیر بانک حرف میرنه و او بهش پاکتی میده غمزه با باز کردن نامه میبینه که جانشینش شده و غمزه دیگه مدیریت بانکی برعهده داره که حسابی خوشحال میشه.
نوران بهش زنگ زده که حالشو بپرسه سپس غمزه بهش خبر ترفیع گرفتنش را میده نوران حسابی خوشحال میشه و به مادرش هم خبرو میده فاطما ذوق زده شده. او به عمر زنگ میزنه نوران از رفتار فاطما جا خورده به عمر و بعد از کمی حال و احوال او را با غمزه شام دعوت میکنه و خبر ترفیع گرفتنشو میده و میگه باید جشن بگیریم عمر هم خوشحال میشه و به صادق هم خبر میده صادق میگه این تغییر رفتارش به خاطر ترفیع گرفتن غمزه است، عجب ماریه این زن! وجدان به طاهر زنگ میزنه و طاهر بهش میگه بعد از سرکارم بهت میگم کجا بیای تا با هم حرف بزنیم. هاکان به خونه حاجی رشاد رفته. او اول راهش نمیداد داخل خونه اما سپس قبول میکنه تا بیاد و حرفاشو بزنه. بین هاکان و نسا بحث بالا میگیره که حاجی به هاکان میگه از اونجا بره بیرون و از دخترش دور باشه او وقتی مقاومت میکنه و به زور نسا را میخواد ببره خونه حاجی رشاد سیلی محکمی تو صورتش میزنه و او را از خونه بیرون میکنه. هاکان تهدید میکنه که به حسابتون میرسم و میره. غمزه و عمر به خانه فاطمه رفتند و بعد از دست بوسی فاطما سر میز شام میشینن. طاهر به سر قرار با وجدان رفته و بعد از کمی حرف زدن با همدیگه پولی که از صاحب کارش قرض گرفته را به وجدان میده و میگه فقط از اینجا برو از من و خونوادهام دور باش از این محله برو و یه زندگی درست برای خودت بساز! نگران دخترت هم نباش اون حالش خوبه فقط میتونم همینو بهت بگم وجدان با چشمان اشکی بهش میگه بازم داری ازم خداحا فظی میکنی و منو از زندگیت بیرون میندازی! باشه خداحافظ طاهر و با گریه از اونجا میره و وقتی از اونجا کمی دور میشه کنار دیوار میشینه و گریه میکنه….