خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۷۹ سریال ترکی دختر سفیر
گیدیز و ملک وارد عمارت می شوند و گیدیز می فهمد که گاوروک به هوش آمده. خالصه خانم نوه اش را می بوسد و او را به دیدن گاوروک می برد. الوان هم از گیدیز می خواهد در مورد مسئله ی مهمی صحبت کنند. آنها به جای خلوتی می روند و الوان می گوید:« از شما می خواهم در حساب و کتاب های شرکت دقت کنید. می ترسم یحیی کار خلافی انجام داده باشد و دوباره مشکلی به مشکلات سنجر اضافه کند چون منکشه افسار یحیی را دستش گرفته و همه اش او را تهدید می کند و می گوید اگر کارهایی که می خواهم را انجام ندهی همه چیز را خواهم گفت.» گیدیز یاد روزی می افتد که مچ یحیی را با دودو در حال شوخی و خنده گرفته بود ولی چیزی به الوان نمی گوید و در عوض به سنجر زنگ می زند اما گوشی او خاموش است. گیدیز اینبار به ناره زنگ می زند و گوشی ناره زنگ می خورد اما گوشی دست جیلان، دوست دختر قهرمان جا مانده است. جیلان به قهرمان می گوید شخصی به نام گیدیز زنگ زده و با ناراحتی یاد سنجر می افتد که به خاطر ناره خودش را به آب انداخت و غرق شد، وزیر لب می گوید:« به نظر من او یک قهرمان بود.» قهرمان که دل خوشی از سنجر ندارد داد می زند:« باز هم این سنجر افه تبدیل به افسانه شد.» و جیلان متوجه می شود که این زن و مرد همان سنجر و ناره ای هستند که داستانشان دهان به دهان می چرخد. قهرمان در جواب گیدیز که حال سنجر و ناره را پرسیده می نویسد:« من و سنجر خوبیم. نگران نباشید. فقط می خواهیم کمی خلوت کنیم.» گیدیز پیام ناره را نشان الوان می دهد و با ناراحتی می کوید:« برای این دو تا هیچ چیز مهم نیست. آنها در حال خوش گذرانی هستند.»
سپس برای عیادت از گاوروک به اتاق او می رود و متوجه می شود که بین اشه، نامزد گاوروک و زهرا سر اینکه چه کسی به گاوروک غذا بدهد دعوا هست و خالصه هم از توجهی که زهرا به گاوروک نشان می دهد حسابی عصبی است. گیدیز همه را از اتاق خارج می کند و در حال غذا دادن به گاوروک می گوید که از عشق زهرا و او به همدیگر خبر دارد. گاوروک غمگین می شود و جواب می دهد که او به زهرا امیدی ندارد و بهتر است گیدیز هم به ناره امیدی نداشته باشد. گیدیز از حرف او کمی دلگیر می شود و لی می گوید:« من می دانم که ناره و سنجر با هم هستند و این را هم می دانم که آکین هنوز دنبال ناره است بنابراین من و تو باید به فکر گیر انداختن آکین باشیم.» سنجر به سرعت آدمکی درست می کند و در قایق ماهیگیری قرار می دهد تا ذهن آکین و افرادش را منحرف کند. سپس لباس غواصی می پوشد و زیر قایق آکین می رود و پروانه موتور قایق را در تور ماهیگیری می پیچد تا وقتی قایق اجازه داخل شدن به آبهای یونان را گرفت و حرکت کرد، موتورش کار نکند. از آن طرف ناره صدایی از پشت قایق می شنود و به آن سمت می رود و با سنجر که زخمی و خسته آنجا ایستاده رو به رو می شود. او که دعاهایش مستجاب شده خودش را به آغوش سنجر می اندازد و هر دو گریه می کنند. ناره سر و صورت سنجر را غرق بوسه می کند ولی سنجر چنان بی حال و تب آلود است که بی هوش بر زمین می افتد. از صدای افتادن او آکین مشکوک می شود و یکی از افرادش را به کابین ناره می فرستد و ناره طوری وانمود می کند که در حمام پایش لیز خورده و به زمین افتاده است سپس گلوله را از بدن سنجر خارج می کند و زخم او را شسته و پانسمان می کند. سنجر با بی حالی می گوید باید زودتر از اینجا برویم.