خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۷ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۷ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی خواهران و برادران

عصمت به قدیر میگه ولش کن بزار بمیره، قدیر میگه چی میگی داداش؟ چجوری بزارم بمیره؟ و به اورژانس زنگ میزنه، عصمت به خودش میاد و میگه من چیکاز کردم؟ کشتمش و به خودش میگه فرار کن! قدیر اونو به بیمارستان میبره همان موقع ملیسا به آکیف رنگ میزنه و از اونجایی که تلفنش دست قدیر بود جواب میده و بهش خبر میده ملیسا میگه باشه الان میایم بیمارستان! قدیر به سمت خانه صیفی میره و باهاش درگیر میشه و میگه ادم فروش تو منو فروختی؟ صیفی میگه آره فروختم پولم گرفتم! اما لحظه آخر اومد و همه چیز بهم ریخت! عصمت با عصبانیت میگه احمق به خاطر تو احتمال داره من الان قاتل شده باشم! صیفی جا میخوره و میگه چی؟ عصمت میگه اومد سر ساختمان میخواست تلفنمو ازم بگیره اتفاقی افتاد پایین! صیفی میترسه و میگه ما که داریم میریم تو هم اگه عاقل باشی میری دیگه برنمیگردی! مامور پیش قدیر تو بیمارستان میره و اظهاراتشو ثبت میکنه سپس خانواده آکیف میان و دوروک با دیدنش به طرفش حمله میکنه و میگه چه بلایی سر بابام آوردی؟ قدیر بهس میگه مثل ادم نمیتونی حرف بزنی نه؟ مامور بهش میگه که کار ایشون نبوده، فقط پیداش کرده رسوندتش! سپس اکیف به هوش میاد و خانواده اش پیشش میرن او بهشون میگه که قدیر منو اورد اینجا و تقصیر اون نبوده! سپس بعد از کمی حرف زدن بهشون میگه برین و به ادمش اطلاع بدن که بره پیشش تا درباره کار باهاش حرف بزنه سپس استراحت کنه. آکیف بهش میگه یه نفر تو ساختمان کاز میکنه به نام عصمت یه فیلم داره تو گوشیش که اگه پخش بشه واسه هممون خیلی بد میشه برو پیداش کن و اون فیلموپاک کن بعدشم خودشو رد کن بره! ارهان قبول میکنه و میره. شنگول پیش آسیه میره و بهش میگه که لحاف و پتوهاتون خیسه بیاین امشب تو خونه بخوابین اما آسیه قبول نمیکنه شنگول میگه چقدر مغرورین داداش قدیرتون پر می کنه شماهارو؟ همان موقع قدیر میاد و شنگول میپرسه چرا بیمارستان بودی؟ دعوا کردی؟ اما قدیر میگه نه آکیف از ساختمان افتاد بردمش بیمارستان عمو عصمت هم بود ولی یهو غیبش زد! شنگول ذهنش درگیر میشه و به طرف خانه برادرش میره.

ارهان به دم در خانه عصمت میرسه و به داخل خانه میرن. ارهان بهش میگه موبایلت کو؟ سپس با گرفتن گوشیش فیلم را پاک میکنه سپس بهش میگه اهل کجایی؟ عصمت اسم شهرستانشان را میگه که ارهان تایید میکنه و میگه خوبه یه بلیط میگیری میری اونجا دیگه هم نزدیک خانواده آکیف خان نمیشی عصمت قبول میکنه و آنها بعد از کمی کتک زدن از اونجا میرن. شنگول پیش عصمت میره و جامیخوره و میگه چه اتفاقی افتاده؟ عصمت همه چیز را بهش میگه شنگول شوکه میشه و میگه پس آکیف ولی  را خودش کشته! سپس بهش میگه سریعا وسایلتو جمع کن برو تا کشته نشدی! تو مرغداری قدیر بهشون میگه به زودی میتونیم یه خونه اجاره کنیم! آنها خوشحال میشن که قدیر میگه کار پیدا کردم! آنها میپرسن کجاست؟ چه کاریه؟ قدیر میگه بوفه مدرسه را بهم سپرده! شما دوتا هم به کالج میرین آقا آکیف بورسیه تون کرده! آنها خوشحال میشن. شب وقتی پیش همدیگه نشستن آیبیک وقتی میفهمه آسیه و بقیه میخوان برن کالج حسادت میکنه و اعصابش خورد میشه سپس وقتی به داخل میره به مادرش شنگول میگه که منم میخوام کالج درس بخونم اما شنگول بهش میگه اونجا خیلی گرونه ما از پس هزینه هایش بر نمیایم! آیبیک با ناراحتی به اتاقش میره. فردای آن روز شنگول از پشت پنجره بچه های ولی را میبینه و به خودش میگه چه الکی الکی بی پدر و مادر شدن! سپس به پسرش میگه بره بشون بگه بیان تا باهمدیگه صبحانه بخورن

آیبیک تو اتاقش نشسته و در حال گریه کردن است که شنگول پیشش میره و میگه چیشده؟ آیبیک میگه نمیخوام سرنوشتم مثل تو بشه مامان! آنها باهمدیگه کمی بحث میکنن که برادرش میگه میفهمی چی میگی؟ چرا با مادرت اینجوری صحبت میکینی؟ سپس شنگول با گریه از اتاقشان میره و همان پولی که سوزان بهش داده بود تا به دست بچه ها برسونه را برمیدارد سپس پیششون میره و میگه بیاین این پول حدودا سی هزارتایی هست آنها ازش میپرسن که اینو از کجا آوردی؟ شنگول میگه هیچی این همه وقت جمع کرده بودم که شاید باهاش خونه بگیریم ولی شما واجب ترین بریم تو کالج ثبت نامتون کنم! شنگول به کالج میره و از مدیر اونجا میخواد تا دختر و پسرش را ثبت نام کند اما او اول قبول نمی کند و میگه باید پولو تمام و کمال بیارین، شنگول میگه آهان فهمیدم چون همسرم کارگر اینجاست مارو ثبت نام نمی کنید؟ مدیر کالج میگه این چه حرفیه اینجا مکان آموزشیه! اصلا هم اینجوری نیست و بهش میگه اصلا یه کاری میکنیم شما برین امور مالی این پولو بدین و ثبت نام کنید بچه هاتونو ده هزارتایی که مونده آخر سال بیارین بدین شنگول خوشحال میشه و میره. شب اورهان با شنیدن این موضوع بهش میگه ما تو درآوردن پول برای سر سفره خودمون موندیم این چه کاری بود؟ این همه پول از کجا اومد؟ شنگول میگه سوزان آورده بود و همین باعث میشه اورهان بیشتر مصمم تر بشه و میگه اون پول بچه ها بوده! میرم پس میگیرم میدم به بچه ها و شنگول هم زورش بهش نمیرسه، اورهان از خانه خارج میشه که صدای دختر و پسرش را می شنوه که چقدر خوشحالن و ذوق دارن و دیگه نمیتونه بره و پولشو پس بگیره! و به آرامی اشک میریزه و ناراحت میشه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا