خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده  پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت ۷ سریال ترکی محرمانه
قسمت ۷ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۷ سریال ترکی محرمانه

بعد از رفتن طارق و آدم، نوچه کبابی بهش میگه میان اینجا تو رستورانت رجز میخونن و میرن؟ چجوری اجازه میدی؟ او بهش میگه خیالت راحت به موقعش میدونم چجوری حالشونو بگیرم. آدم به خاطر ناراحتی طارق تو قسمت قفسه سینه اش میبرتش به بیمارستان تا دکتر ببینه چش شده! یاز تو سوله انبار ایستاده که نهیر بهش زنگ میزنه او هم برای تابلو نشدن ماجرا بهش میگه دیشب پامیر سورپرایزم کرد اومدیم ساپانچا. نهیر میگه من یه زن حسودم این چیزهای رومانتیکو بهم نگو و میخنده. سپس یاز به بهانه اینکه وقت ماساژ داره میخواد تلفنو قطع کنه که نهیر میگه اومدی با هم بریم ماساژ من عاشق ماساژم یاز قبول میکنه. طلعت میخواد بره که یاز میگه کجا میری؟ طلعت میگه من به جز شماها کارهای دیگه ام دارم و میره که به محض رفتنش یاز لباسشو عوض میکنه و با موتور میره بیرون. طارق از اتاق دکتر بیرون میاد که آدم میپرسه دکتر چی گفت؟ طارق میگه مشکل از قلبم نیست، مشکل تو سرمه! آنها وقتی به خانه برمیگردن، طارق به آدم میگه برو این آزمایشو یه جا پنهان کن تا کسی چیزی نفهمه. یاز که طلعت راتعقیب کرده میبینه به کبابی غدیر رفته و بهش زنگ میزنه و میگه طلعت تو کجا رفتی منو تو انبار تنها گذاشتی؟ طلعت میگه هیچی یه جا کار داشتم اومدم اونو انجام بدم بیام سریع برمیگردم، یاز میگه اتفاقی افتاده که به من نمیگی؟ طلعت میگه نه بابا چه اتفاقی؟ یاز میگه مطمئنی؟ دروغ که نمیگی؟ طلعت میگه تو ماموریت احتمال دروغ گفتن هست وگرنه تو زندگی معمولیم اصلا دروغ نگفتم سپس وقتی میبینه داره زیاد سوال میپرسه بهش میگه اگه به این زیاد سوال پرسیدن ادامه بدی ازدواجت دوام نداره و میگه زود برمیگردم و تلفنو قطع میکنه و وارد رستوران میشه.

طلعت اونجا با پامیر حرف میزنه و میگه هنوز نیومده طوفان. طوفان وقتی میرسه به سمت آشپزخانه میره و با غدیر صحبت میکنه و میگه چی شده؟ غدیر میگه فکر کردین میتونین راحت بیاین اینجارو بهم بریزین و برین؟ طوفان میپرسه داداشم اینجا بود؟ غدیر تایید میکنه و میگه آره و میگه حالا چی؟ اجناس منو جا به جا میکنی یا نه؟ طوفان میگه بدون داداشم، غدیر نمیزاره حرفشو تمام کنه و میکه میدونستم تو بدون داداشت توالت هم نمیتونی بری چه برسه به این کارها و اونو کتک میزنه. طلعت به بهانه سوریس بهداشتی به آشپزخانه میره و ماجرارو میفهمه و یکی از گارسون ها اونجا میبینتش و میگه اشتباه اومدین! و اونو به طرف سرویس میبره. بعد از چند دقیقه طلعت بیرون پیش پامیر میره و ماجرارو واسش تعریف میکنه و میگه میتونیم ازش استقاده کنیم. یاز اونارو از دور میبینه و زیر نظرشون داره. شب تو یه فرصت پامیر و طلعت وارد رستوران میشن و طلعت دوربین هارو از کار میندازه و پاک میکنه پامیر همه را بیهوش میکنه و بالاسر طوفان میره که بیهوش شده. اما همان موقع غدیر از راه میرسه و اسلحه میزاره رو سرش و میگه ماسکتو درار! یاز از راه میرسه و با اسلحه میزنه تو سرشو بیهوشش میکنه. پامیر از دیدن یاز خوشحال میشه ولی یاز با عصبانیت میگه از این به بعد دیگه هیچیو ازم مخفی نمیکنی فهمیدی؟ طلعت از راه میرسه و میگه دختر تو اینجا چیکار می کنی؟ سپس طوفان را سریعا تا به هوس نیومده جلوی بیمارستان میندازه و میره. تو راه برگشت به انبار، پامیر از یاز میپرسه چجوری فهمیدی کجام؟ یاز میگه پیامتو رو گوشی طلعت دیدم و ازش پرسیدم پامیره؟ گفت نه با خودم گفتم حتما چیز مهمی پیش اومده که داره به خاطرش دروغ میگه. پامیر میگه طلعت هم داره پیر میشه دیگه یکی تعقیبش کرده چیزی نفهمیده! یار میگه نمیخوای چیزی بهم بگی؟ پامیر میگه ازت ممنوم ولی هرچند اگه تو هم نبودی خودم مثل سری های قبل خودمو نجات میدادم! یاز میگه از خودراضی، نمیفهمم ادم از شریکش اینجوری تشکر میکنه؟ پامیر از شنیدن کلمه شریک جا میخوره و ناراحت میشه.

طلعت و پامیر به اداره میرن و اسعدالله ازشون میپرسه این کیه آوردین اینجا؟ چرا خارج از برنامه کار میکنین و به من چیزی نمیگین؟ طلعت میگه اگه طارق میفهمید که اون بلارو غدیر سر برادرش طوفان آورده میکشتش! گفتیم اینجوری هم جون غدیرو نجات دادیم هم اینکه به کارمون شاید بیام واسه همکاری. اسعدلله به اتاق بازجویی میره و به غدیر میگه خوب نمیخوای حرف بزنی؟ بزار یه چیزی بگم! من الان روبروم یه مرد شصت و سه ساله میبینم، غدیر میخنده و میگه شصت و سه سال؟ اسعدلله میگه آره اگه حرف نزنی میری زندان و تا سن ۶۳ سالگی همینجا میمونی! یا اینکه با ما همکاری میکنی و زودتر آزاد میشی! حالا من میرم و یک ساعت دیگه برمیگردم تصمیمتو بگیر! یاز و پامیر تو انبار هستن و دارن باهمدیگه باز کل کل میکنن که رئیسش با طلعت به اونجا میرن و میگن با شما دارین با هم دعوا میکنین؟ و بهشون میگن که از فردا میرین سر کار خودتون یاز میگه واقعا؟ پس داییم چی؟ آنها میگن همه چیز مرتبه و تحت کنترله. بعد از رفتنشون یاز میگه باز خوبه لونتو دوست دارم، پامیر هم میگه منم یازو دوست دارم. فردای آن روز آینور مادر یاز لباس نگهبانیه نامیک را میبینه و منتظر میمونه تا بیاد خونه سوال پیچش کنه. طارق و آدم به بیمارستان میرن و به آدم میگه کسی که این بلارو سر طوفان آورده باید پیداش کنی. آدم میگه امکان داره کار غدیر باشه از دیشبم گم و گور شده طارق میگه ته جهنمم باشه باید بیاریش واسم! سپس به اتاق طوفان میرن و طارق ازش میپرسه که کار کی بوده اما طوفان میگه نمیدونم! طوفان ازش میخواد کمی فکر کنه و ازش نترسه. نامیک به خونه برمیگرده و آینور ازش میپرسه نمیخوای بهم چیزی بگی؟ نامیک میگه میخواستم بهت بگم از همسایه پول قرض کردم اما نتونستم آینور که اینو هم نمیدونسته جا میخوره و میگه من منظورم سرکارت بود! نامیک میگه من فکر میکردم تو این سن بگم سرآشپزم بهتر باشه به خاطر همین دروغ گفتم. آینور واسش غذا درست کرده و اونو راهی سرکارش میکنه. یاز و لونت به خانه شان برمی گردن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا