خلاصه داستان قسمت ۸۱ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۸۱ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۸۱ سریال ترکی حسرت زندگی
نوران بورک درست میکنه و میره خونه شوکران اونجا باهم حرف میزنن و تصمیم میگیرن تا یه کاری راه بندازن و غذا درست کنن و رستوران بزنن شوکران گردنبندشو باز میکنه و میزاره رو میز نوران هم میگه منم دوتا النگو دارم نساء میگه من چیزی ندارم! شوکران میگه گوشواره که داری! غمزه میگه لازم نیست من از بانک وام میگیرم بعد که رستوران راه افتاد اقساطشو میدیم. همگی خوشحال میشن و غمزه میره خونه تا لباس عوض کنه بره بانک. اونجا وقتی میرسن میبینن که وجدان با دخترش همراه حاجی رشاد و مادرش نشستن و دارن صبحانه میخورن که جا میخورن غمزه وقتی با وجدان تنها میشه وجدان بهش میگه که رفتم اتاقتون ولی شبیه اتاق تو عمر نبود نکنه شبا از هم جدا میخوابین؟ غمزه باهاش دعوا میکنه که به تو چه ربطی داره؟ وجدان سریع رنگ عوض میکنه و گریه میکنه که انگار غمزه بهش بد گفته و بدی کرده غمزه با کلافگی میره لباسشو عوض کنه بره بانک که عمر میره وجدانو سرزنش میکنه که ازش فاصله بگیره و به پدرش میگه که رفته تو اتاق ما! سریعتر از اینجا میره و با عصبانیت از خونه میره. حاجی به وجدان میگه میری سرکار تا پیدام نکردی نمیای!
جلوی آرایشگاه فاطما غمزه و عمر را میبینه و ازشون حساب میگیره که چجوری با اون وجدان زیر یه سقف می مونن! و ازشون میخواد تا بیان واحد بغلی اما نه عمر و نه خود غمزه اینو قبول نمیکنن! فاطما از اونجا میره و عمر غمزه را که اعصابش ریخته بهم آروم میکنه و غمزه میره به طرف بانک. صاحب کار طاهر اونو صدا میزنه که طاهر میره و پولی که قرض گرفته بود را بهش پس میده که صاحب کارش بهش فیلم دوربین مدار بسته را نشون میده که وجدان و نیلوفر را اونجا آورده بود و طاهر هرچی میگه بهشون کمک کردم او باور نمیکنه و اخراجش میکنه. طاهر میره به دم در خانه که شوکران را میبینه داره وسایلشو میندازه دور و باهاش کمی بحث میکنه و وقتی میشنوه شوکران میخواد طلاق بگیره بهم میریزه و میره بانک سراغ غمزه و میگه تو شوکرانو پر کردی آره؟ او میگه نه به من ربطی نداره سپس درباره آشپزخانه ای که میخوان راه بندازن میگه بهش که یه امیدی هست با قبول کردن این شوکران از طلاق دست بکشه طاهر میگه باشه و میره….