خلاصه داستان قسمت ۸۲ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۲ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده است.
قسمت ۸۲ سریال ترکی اوچ کوروش
کونیالی به همراه افه و لیلا بالا سر هالیده ایستادن کونیالی میپرسه پس چرا به هوش نمیاد؟ لیلا میگه صبر کن تازه از اتاق عمل اومده بیرون! باتو به افه زنگ میزنه و میگه ردشو گرفتیم داریم با یه اکیپ میریم اونجا افه میگه باشه آدرس بفرست تا منم بیام ولی تو کارهات دخالت نمی کنم نترس کارتال هم پیشم نیست تنها میام! اما کارتال باتو را از دور زیر نظر داره تا تعقیبش کنه. چتین به همراه ادم کلیچ به طرف جنگل میرن سپس بهش میگه از اینجا به بعدو باید پیاده بریم ماشین نمیره! باتو تز آینه بغل متوجه میشه که یکی تعقیبش میکنه او به افه میگه حتما کارتاله افه میگه خیالت راحت حواسم بهش هست! چتین تو مسیر عکس بهار را روی زمین میبینه و با خودش میگه حالا فهمیدم چرا منو کشونده اینجا! افه و باتو به محل سیگنال گوشی چتین میرسن و افه میگه اینجا کجاست که اومدیم؟ باتو میگه نمیدونم سیگنال اینجاست خوب! افه میبینه که گوشیش رو زمین افتاده. کارتال به اونجا میاد و میگه اینجاست آره؟ افه بهش میگه خیلی پرویی سوالم میکنی؟ کارتال با دیدن اونجا بادس میگه که محل دفن باببارسه و به افه میگه از اینجا به بعد راهمون جداست هرکی میره سمت خودش سمت به طرفی میدود. افه به باتو میگه این قطعا یه چیزی میدونه! و به هملن طرف میروند. چتین پیش کلیچ میره و میگه اومدم داداش کارم داشتی! سپس بهشون میگه اسلحه هاتونو بندازین اونور تا زمانیکه خودش باشه نمیزاره شماها شلیک کنین سپس میگه منم اسلحه دارم و میندازه اونور و میگه میخواد به روشی که بابام مرد منو بکشه. کلیچ بهشون میگه که از اونجا برن. سپس به چتین میگه تو اول شروع کن! چتین چندتا مشت میزنه بهش و میگه چیشده چرا دفاع نمیکنی؟ ترسیدی؟ کلیچ میگه اونی که ترسوعه تویی چتین نه من! چتین میگه به نظرت کسی که بابای خودشو میکشه ترسوعه؟
کلیچ با شنیدن این حرف به طرفش حمله میکنه سپس پاشو روی گلوش میگذارد و میگه درس پنجم اگه قرار شد بین غرور و زندگی یکیو انتخاب کنی غرورو انتخاب کن اگه قراره بمیری با غرور بمیر حالا چیکار میکنی؟ خودت کارتو تموم میکنی یا من؟ چتین میگه خودم سپس انگشتر را باز میکنه و سم را میخوره و میگه همه این کارهارو کردم که وقت بخرم الانا دیگه خانواده ام میان سراغت سپس چشمانش را میبندد. کارتال چتین را پیدا میکنه و بالاسرش میره سپس نبضشو میگیره و میبینه نبض نمیزنه با درماندگی میشینه و میگه دیر رسیدم! کلیچ از پشت سر اسلحه میزاره رو سرش و میگه دم اخری چیزی نمیخوای بگی؟ پلیس ها از راه میرسن و به کلیچ میگن که محلصره شدی تسلیم شو و کار اشتباهی نکن! کلیچ تسلیم میشه و دستگیرش میکنن موقع رفتم کلیچ بهشون میگه من آدم خیلی صبوریم صبر میکنم تا به موقعش پیشتون بیام و میره. افه و کارتال بالاسر چتین میشینن کارتال با غصه میگه نتونستیم ازش محافظت کنیم همان موقع چتین سرفه میکنه و به هوش میاد. کارتال میگه مسخره کردی مارو؟ چتین با تعجب میگه چیشد؟ من که سم خوردم! کارتال میگه راست میگه بدنش سرد شده بود نبض نمیزد! چتین مادربزرگ صالحه را به یاد میاره که درباره انگشتر فهمیده بود و روز خاکسپاری کتشو آورد بهش داد کارتال میگه اینجوریه دیگه از همه جیز خبرداره و از دور عم ازت محافظت میکنه. ۱ هفته بعد هالیده از بیمارستان مرخص میشه همگی به طرف محله میرن. شاهین همه اهالی را جمع کرده و ساز و دهل آورده به محض اومده اونا همه خوشحالی میکنن و شروع به رقصیدن. همه به هالیده بلا به دور میگن و او را در آغوش میگیرن. آتش را مادربزرگ صالحه میاره و کارتال با دیدنش به پدرش نگاه میکنه اوکتای بهش میگه تا بره سمت پسرش. او آغوشش را باز میکنه و آتش را در آغوش میگیره.
کلیچ در بازداشتگاه است و به باتو میگه تلفن میخواد تا به وکیلش زنگ بزنه. او به بلنت زنگ میزنه و میگه قبلا تو به من زنگ زده بودی حالا من به تو. من تو بازداشتگاه هستم با افرادی که الان پیشتن یه راه حلی پیدا کن اونا هم کمکت میکنن! افه در حیاط خانه نشسته که کارتال پیشش میره. افه با دیدنش میگه اینجا اصلا نمیشه تنها موند نه؟ کارتال میگه نه خوبه که! سپس ازش میپرسه که چرا تو خودشه! افه میگه من و چتین پدرهامون آدم های خوبی نبودن هرچی باشه ما پسرشونیم و شبیه اونا هستیم ولی باز تو شانس آوردی چون عمو اوکتای آدم خوبیه.کارتال میگه نه تو نه چتین نمیتونین مثل باباهاتون باشین شما مثل خودتونین. باتو به افه زنگ میزنه و میگه اتفاق عجیبی افتاده! یه ارتش اومده اینجا و هرکدومشون دارن جرم های کلیچ را به گردن میگیرن! همینجوری پیش بره نمیتونم نگهش دارم! افه به کارتال ماجرارو میگه که او به شدت عصبی میشه و باهم درگیر میشن. کارتال میگه تقصیر توعه نذاشتی بکشمش! هر اتفاقی از این به بعد بیوفته مقصر تویی! سپس بقیه میان و افه با کارتال را از هم جدا میکنن. افه به کوچه میره و به شاهین و چتین میگه یه نقشه دارم میخوام واسه آخرین بار بهم اعتماد کنین! شاهین به داخل میره و به کارتال میگه بریم فمارخانه اونجا باهم دعوا کنین بالاخره تا خالی نشی ول کن نیستی! آتش خیلی گریه کرد اینجا نباشیم بهتره! کارتال به خاطر آتش میگه بریم. وقتی به اونجا میرسن بعد از چند دقیقه باتو و مامورهایش به اونجا میان و کارتال را دستگیر میکنن و میگن دستیارش هم بیارین! کارتال میبینه افه را هم دستگیر کرده ازش میپرسه اینجا چخبره؟ افه میگه بالاخره تونستم دستگیرت کنم چیکار کنم که خودمم دستگیر شدم! کارتال میگه چخبره؟ میگه چیشده؟ افه میگه بریم که کلیچ هم تو زندانه کارتال میفهمه که نقشه ست و خوشحال میشه و به باتو میگه سریعا مارو ببر زندان!….