خلاصه داستان قسمت ۸۵ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۵ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۸۵ سریال ترکی تردید (هرجایی) 
قسمت ۸۵ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)

داستان عشقی غیرممکن که زادهٔ انتقام است. میران بعنوان تاجری وارد شهر می‌شود و مراوداتش را با خانوادهٔ شاداوغلوها بیشتر می‌کند و در نهایت نوهٔ نصوح شاداوعلو (ریّان) رو خواستگاری می‌کند. از آنجاییکه ریّان نوهٔ تنی نصوح نیست و میران خواستگار واقعاً خوبی محسوب می‌شود نصوح میخواد که نوهٔ دیگه‌اش یارن شادوغلو رو به او بدهد …

قسمت ۸۵ سریال ترکی تردید (هرجایی)

میران و ریان، علی دوست هازار را ملاقات می کنند. علی از ریان می خواهد تا تنها با هم حرف بزنند. و ادامه می دهد: «پدرت درمورد نامه ای که گفتی چیزی به من نگفته است. ولی او تلاش میکرد تا تو را از عمارت اصلان بی خارج کند چون نگران جانت بود. شخصی را که به عمارت اصلان بی آورده بودیم اعتراف کرده بود که محافظ عزیزه به او پول داده تا ماشین میران را گلوله باران کند. ولی خودت دیدی که چطور انکار کرد و غیبش زد. » ریان با ناباوری به حرف های علی گوش می دهد. فکر این که عزیزه دستور داده تا ماشین میران را گلوله باران کنند برای او مثل یک کابوس است. در بیمارستان، هازار تشنج می کند و حالش بد می شود. پزشک معالج به شاداغلوها می گوید: «این تشنج به خاطر خونی است که به او تزریق شده. حتما اهدا کننده از نزدیکان او بوده است. » ولی آزاد می گوید که اهدا کننده را نمی شناسند و او بیگانه بوده است. زهرا که نگران شوهرش شده به اتاق هازار می رود تا برای لحظاتی او را ببیند اما عزیزه را بالای سر هازار می بیند که به او می گوید: «تا زمانی که مثل من جگرت نسوزد و درد از دست رفتن فرزند را حس نکنی از این دنیا نخواهی رفت. باید آنطور که من نقشه کشیده ام بمیری. »

و با عجله از بیمارستان خارج می شود. زهرا که از حرف های او وحشت کرده است دست هازار را در دستش می گیرد. ریان که هنوز به حرف های علی فکر می کند از میران می خواهد به عمارت اصلان بی بروند تا شاید نامه ای را که پدرش از آن صحبت کرده را پیدا کنند. میران سراغ اسما می رود و از او پرس و جو می کند. اسما که نامه را خودش به دست هازار رسانده از ترس عزیزه اظهار بی اطلاعی می کند. و ریان هم وقتی چشمش به محل سقوط پدرش می افتد گریه اش می گیرد و الیف کنار او می آید و دلداری اش می دهد. در همین حال عزیزه از بیمارستان برمی گردد و با دیدن ریان به او می گوید: «بالاخره یاد میگیری که با بی پدری زندگی کنی. مثل میران که از بچگی پدرش را کشتید و جگر ما را سوزاندید. اما دردی که تو میکشی در مقابل دردی که ما کشیده ایم هیچ است. »ریان از شنیدن حرف های او اختیارش را از دست می دهد و به سمت او رفته شروع به فشار دادن گلویش می کند و داد می زند: «پدر من قاتل نیست بلکه تو قاتل پدر من هستی. » عزیزه به سرفه می افتد و میران با عجله می آید و او را از دست ریان نجات می دهد. عزیزه داد می زند: «ببین هنوز پدرت زنده است و اینطور کینه ای شده ای و میخواهی من را بکشی. حالا میتوانی حال من را درک کنی. »

ریان رو به میران داد می زند: «به این زن وقیح که دیروز میخواست ما را از هم جدا کند و امروز حرف از انتقام می زند اجازه نده اینطور رفتار کند. » میران او را به بیرون می برد. در همین حال آزاد به ریان زنگ می زند و خبر به هوش آمدن پدرش را می دهد و ریان خوشحال به همراه میران به سمت بیمارستان می روند. در بیمارستان میران که نگران حرف های هازار است از ریان می خواهد تنها به دیدن پدرش برود. ریان به او می گوید: «تو قاتل نیستی. در ضمن پدرم از من و تو خواسته که به دیدنش برویم. » در همین حال شاداغلوها با شنیدن خبر به هوش آمدن هازار به بیمارستان می رسند. هازار که حالش کمی بهتر شده سراغ نامه را از زهرا می گیرد و زهرا در جواب می گوید: «بین لباس هایت اثری از نامه یا چیز دیگری نبود. » میران و ریان وارد اتاق هازار می شوند. میران هنوز نگران است و دورتر می ایستد و ریان با خوشحالی پدرش را در آغوش می گیرد و می گوید: «من مقصر همه ی بلاهایی که سرت آمده هستم. من را ببخش.» هازار نگاهی به میران و نگاهی هم به زهرا می کند و می گوید: «من خودم از پله ها نیفتادم. بلکه میران من را هل داد! » میران که نگران همین قضیه بود از دروغگویی هازار با تعجب به او خیره می شود و ریان که هرگز از پدرش دروغی نشنیده با وحشت و ناباوری به میران نگاه می کند.

 

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا