خلاصه داستان قسمت ۸۵ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۵ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۸۵ سریال ترکی عشق از نو
قسمت ۸۵ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۸۵ سریال ترکی عشق از نو

در شرکت، مریم زینب را به اتاق می برد و از او سوال میکند که در کدام بخش دوست دارد مشغول به کار بشود. زینب قسمت تغذیه را ترجیح میدهد. مریم به او یادآوری میکند که تمام شرکت متعلق به اوست و در هر پست و جایگاهی که بخواهد میتواند مشغول باشد. زینب نیز از مریم میخواهد که در شرکت روابط خانوادگی را کنار گذاشته و با او جدی کار کنند. در خانه فهمی، مقدس اصرار دارد که دوست دختر جدید فاتح را بشناسد. او به فاتح می‌گوید که برای فردا شب دوست دخترش را برای شام به خانه بیاورد. فاتح دنبال بهانه است اما فایده ای ندارد. کمی بعد زینب با فاتح تماس می‌گیرد. او می‌گوید که از این به بعد سر کار می رود و آنها راحت تر می توانند با هم قرار بگذارند و یکدیگر را ببینند. فاتح با. زینب قرار می‌گذارد که برای نهار با هم بیرون بروند. او سپس پیش مقدس دنبال بهانه میگردد تا بتواند بیرون برود. او می‌گوید که دلش درد میکند و میخواهد به دکتر برود. مقدس میخواهد همراه فاتح برود، اما فاتح سریع از خانه بیرون می رود تا مقدس همراهی اش نکند.
شوکت برای اینکه میزان امنیت شرکت مریم را بسنجند، دم شرکت می رود. او میخواهد داخل برود، اما نگهبان اجازه نمی‌دهد و از او کارت میخواهد. شوکت می‌گوید که میخواهد به دستشویی برود. نگهبان او را به در پشتی می فرستد تا با نگهبان آن قسمت هماهنگ بشود. هنگامی که شوکت میخواهد از در پشتی داخل برود، زینب که او نیز از در پشتی بیرون آمده تا پنهانی سر قرار با فاتح برود، با شوکت رو در رو می شود. او به شوکت میگوید که قصد داشت برای نهار تنهایی بیرون برود و به ناچار از شوکت میخواهد که همراهش برود. شوکت نیز قبول میکند.
فاتح به رستوران رفته و منتظر زینب می‌ماند، اما خبری از زینب نمی شود و گوشی را نیز جواب نمی‌دهد.
در خانه، آیفر حاضر شده و به خودش رسیده تا با حیدر بیرون رود. دم در، فادیک و شاهزیمت جلوی او را می‌گیرند و اجازه نمی‌دهند بیرون برود. آیفر می‌گوید که قصد خرید دارد. آنها می‌گویند که همراهش می روند. آیفر پشیمان شده و با حرص به داخل برمی‌گردد. شاهزیمت و فادیک از اینکه جلوی آیفر را گرفته اند خوشحال می شوند.
زینب با فاتح تماس می‌گیرد و می‌گوید که به خاطر شوکت نتوانست سر قرار بیاید و آنها قرار را به عصر موکول میکنند. فاتح با دلخوری به خانه برمی‌گردد.
در شرکت هنگامی که کار زینب تمام می شود ، پیش مریم بهانه می آورد که میخواهد به آرایشگاه برود. او به همان رستوران سر قرار می رود و منتظر می‌ماند.
در خانه، فاتح میخواهد از خانه بیرون برود‌. مقدس جلوی او آمده و میپرسد که کجا می رود. فاتح دنبال بهانه است که همان لحظه ماشینی جلوی در آمده و خاله فاتح، مقدر به همراه سگش از ماشین پیاده می شود. مقدر بعد از سالها از خارج از کشور آمده است. مقدس از آمدن مقدر خوشحال نیست. آنها داخل می روند و فاتح به خاطر آمدن خاله اش نمی‌تواند سر قرار با زینب برود.زینب نیز مانند فاتح زیاد منتظر می‌ماند و سپس به خانه برمی‌گردد. فاتح تماس گرفته و می‌گوید که به خاطر آمدن مهمان نتوانست سر قرار بیاید. آنها به ناچار دوباره برای آخر شب قرار میگذارند.
مقدر خبر میدهد که تصمیم دارد در خانه مقدس بماند. گلسوم استقبال میکند، اما مقدس ناراحت و عصبی می شود. او برای مقدر اتاق آماده میکند، اما مقدر اتاق را نمی‌خواهد و می‌گوید که اتاق بزرگی میخواهد. او مقدس را مجبور می کند که اتاق خودش و فهمی را به او بدهد.
شب، زینب با فاتح سر قرار می رود. فاتح ماجرای دوست دختر را برای او تعریف می‌کند و می‌گوید که باید یک دوست دختر قلابی پیدا کنند. زینب می‌گوید که آنها باید یک دختر قابل اعتماد که زیبا نباشد را پیدا کنند. سپس شاهزیمت به ذهنش می آید و سریع به خانه می رود و او را پیش فاتح می آورد. زینب و فاتح همه چیز را برای شاهزیمت تعریف کرده و از او کمک می‌خواهند. شاهزیمت کلافه شده و می‌گوید که به آنها خبر میدهد.
صبح روز بعد، وقتی که شوکت و اورهان در کشتی هستند، ارتان پیش شوکت می آید. اورهان از دیدن ارتان عصبی می شود. ارتان به شوکت می‌گوید که دنبال کار می‌گردد. شوکت می‌گوید که او میتواند ماهیگیری یاد بگیرد و همراه آنها کار کند‌. اورهان عصبی شده و از قایق پیاده می شود و سمت خانه می رود.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا