خلاصه داستان قسمت ۸۷ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۷ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۸۷ سریال ترکی تردید (هرجایی)
قسمت ۸۷ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)

داستان عشقی غیرممکن که زادهٔ انتقام است. میران بعنوان تاجری وارد شهر می‌شود و مراوداتش را با خانوادهٔ شاداوغلوها بیشتر می‌کند و در نهایت نوهٔ نصوح شاداوعلو (ریّان) رو خواستگاری می‌کند. از آنجاییکه ریّان نوهٔ تنی نصوح نیست و میران خواستگار واقعاً خوبی محسوب می‌شود نصوح میخواد که نوهٔ دیگه‌اش یارن شادوغلو رو به او بدهد …

قسمت ۸۷ سریال ترکی تردید (هرجایی)

عزیزه از فرصت استفاده می کند و به میران می گوید: «به تو گفته بودم شاداغلوها خانه و ماشین تو را به گلوله بستند. حالا با یک ادعای دروغین قصد جدا کردن تو و ریان را دارند. » میران می گوید: «هیچکس نمی تواند ریان را از من بگیرد. من واقعیت را به ریان نشان خواهم داد. » ناگهان الیف بیهوش شده و بر زمین می افتد. او را به اتاقش می برند. الیف که جرئت ندارد بگوید افتادن هازار کار او بوده می گوید: «من میدانم افتادن هازار تقصیر میران نبوده… » سپس همه او را تنها می گذارند و سلطان وارد اتاقش می شود و به او می گوید: «چیزی را توی دلت نگه ندار. به من بگو. » الیف با گریه همه چیز را تعریف می کند. و می گوید که به زودی اعتراف خواهد کرد که همه چیز کار خودش بوده. سلطان می گوید: «این کار را نکن! چه تو هلش داده باشی چه میران، آنها این خانواده را مقصر می دانند.» در عمارت شاداغلو، نصوخ همه را جمع می کند و می گوید «از این به بعد بیشتر مواظب باشید. میران باید تاوان کارش را پس بدهد. » جهان به پدرش اعتراض می کند و می گوید: «به هازار قول دادیم که تا حالش خوب نشده باشد به کسی آسیب نزنیم. »

نصوخ می گوید: « پس به فکر ازدواج آزاد و الیف باشید. » آزاد با ناراحتی می گوید «حرفش را هم نزنید. من نمی توانم یک دختر بیگناه راه قربانی خواسته های شما بکنم. چون در آن صورت ما با اصلان بی ها فرقی نخواهیم داشت. » در همین حال سلطان به یارن زنگ می زند و می گوید: «طبق حرفی که با هم زده ایم من به زودی الیف را برای ازدواج با ازاد آماده می کنم. » یارن می گوید: « حالا که میران و ریان جدا شده اند این ازدواج به درد ما نمی خورد. ما منصرف شدیم. » سلطان به خودش قول می دهد که هرطور شده این ازدواج را صورت بدهد. میران برای صحبت کردن با ریان به بیمارستان می رود و آنجا متوجه می شود که هازار در اتاق رادیولوژی است. او مخفیانه به اتاق عکسبرداری می رود و به هازار می گوید: «چرا دروغ گفتی؟ » هازار جواب می دهد: «من برای نجات دخترم این کار را کردم چون جان او در کنار مادربزرگت در خطر است. در ضمن حالا حال من را خوب میفهمی که وقتی کاری نکرده ای ولی به زور به تو افترا می زنند می فهمی که چقدر دردآور است. » میران می گوید: «به جای این که از مادربزرگم بترسی از پدر خودت بترس. شب حنابندان آزاد اگر من ریان را نمی دزدیدم پدرت او را کشته بود. »

از آن طرف ریان وقتی می فهمد پدرش دیر کرده به اتاق عکسبرداری می رود و میران را آنجا می بیند و با خشم به او می گوید که از اینجا برود. میران می گوید: «تو از رو شدن واقعیت می ترسی… چون پدرت دروغ گفته. و میترسی که دروغ پدرت برملا شود. » اما ریان به حرف او توجهی نمی کند و پدرش را به اتاق بیمارستان برمی گرداند. هازار به نصوخ زنگ می زند و از او می خواهد به بیمارستان بیاید. سپس هازار از پدرش می پرسد که آیا موقع حنابندان قصد کشتن ریان را داشته است یا نه؟ نصوخ نمی تواند این موضوع را انکار کند و هازار با بغض می گوید: «به خاطر این رفتارت هرگز تو را نمی بخشم. ولی حالا از تو می خواهم ریان را به عمارت ببری و تا من به خانه برگردم از او مراقبت کنی. » نصوخ به پسرش قول می دهد که ریان هیچ آسیبی نخواهد دید. وقتی نصوخ ریان را با خود به عمارت می برد بین راه ریان از او تقاضا می کند تا هرچه در مورد گذشته پدرش و دلشاه می داند بگوید. ولی نصوخ به او می گوید: «من به تو اطمینان می دهم که پدر تو در آن جریان هیچ تقصیری نداشت. » در عمارت شاداغلو، نصوخ به همه می گوید که ریان دیگر آنجا زندگی خواهد کرد. یارن و هاندان اعتراض می کنند اما نصوخ انها را ساکت می کند و آزاد از ریان حمایت می کند.

ریان به محض ورود به اتاقش با میران روبرو می شود. میران به او می گوید: «تو در اینجا در امان نیستی. ممکن است پدربزرگت آسیبی به تو بزند. باید با من برگردی. » ریان جواب می دهد: «من به خانه ای که به جان پدرم سوقصد شد نمی روم. » میران می گوید: «اگر میخواستم می توانستم از پدرت انتقام بگیرم ولی این کار را نکردم تا تو ناراحت نشوی ولی این را بگویم که دلم میخواست با برملا شدن حقیقت پدرت در قلب تو بمیرد! الان هم پدرت دروغ می گوید و مطمئن هستم که درمورد آن نامه هم دروغ گفته است. » ریان می گوید: «تو با کینه و انتقامت ما را از هم جدا کردی و حالا هم آن نامه را برداشتی تا حقیقت آشکار نشود. » ناگهان آزاد در اتاق را باز می کند و وقتی با میران روبرو می شود فریاد می زند که او آنجا چه می کند؟!

 

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا