خلاصه داستان قسمت ۸۷ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۷ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۸۷ سریال ترکی زن (کادین)
قسمت ۸۷ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۸۷ سریال ترکی زن (کادین)

ژاله و موسی در حال جمع کردن وسایل موسی هستند تا او از آن خانه برود. بوراک که متوجه شده وسایل پدرش را پنهانی سر جایشان برمیگرداند. موسی از ژاله میخواهد که یک فرصت دیگر به زندگیشان بدهد اما ژاله میگوید من میخوام شاد زندگی کنم. موسی عصبانی میشود و به او میگوید تو قراره پشیمون بشی.
ژاله تو خیلی آدم نمک نشناس و خود خواهی هستی. ژاله میگوید من دیگه تو رو دوست ندارم.کارایی که باتو انجام میدم خوشحالم نمیکنه. و بعد از اتاق میرود و وقتی بورا را میبیند که وسایل موسی را سر جایش میگذارد با بغض اورا نگاه میکند و او را در آغوش میگیرد. بهار برای این که خیال بچه ها را راحت کند در طول راه با آنها همه سطل آشغال هارا نگاه میکند و میگردد و وقتی دوروک و نیسان بچه ای را در آنها نمیبینند خوشحال میشوند. شیرین با عجله خودش را به خانه میرساند و وقتی میبیند از خدیجه خبری نیست جیغ بلندی میکشد و همان موقع خدیجه از حیاط پشتی داخل می آئد و شیرین با گریه مادرش را بغل میکند و خدیجه از رفتار او متعجب میشود.

جیدا به ملاقات حکمت میرود اما مراقب های سیف الله به او اجازه نمیدهند. همان موقع عمران از راه میرسد و او را داخل میبرد و کمی بعد هم بیرون میرود. حکمت به جیدا میگوید دیگه برام مهم نیستی فکر میکردی تا اخر عمرم دنبالت میفتم؟
یه هوس بود تموم شد و رفت. کمی بعد عمران دوباره داخل اتاق میشود و از جیدا میپرسد من نمیدونستم تو و پیامی همدیگه رو دوست دارین. تصمیمتون جدیه؟ جیدا درحالی که به حکمت خیره شده میگوید قراره ازدواج کنیم. عمران هم رو به حکمت میگوید وقتی تو خوب شدی میخوام یکار خیری کنم و عروسی این دوتا رو من براشون میگیرم.قول من قوله. جیدا و حکمت با تعجب به او خیره میشوند. موسی چمدانش را میبندد و بورا با ناراحتی او را بغل میکند و میگوید من میخوام باتو بیام بابا. موسی نمیداند چه بگوید و ژاله با ناراحتی میگوید تو هروقت بخوای میتونی پیش بابا بری دیگه دوتا خونه داری. موسی موقع خداحافظی ژاله را محکم در آغوش می اورد. سیف الله به ملاقات حکمت میرود و از او معذرت خواهی میکند. حکمت از او میخواهد که سند های جیدارا هم بدهد و جیدا را بفرستد تا برود.

اما سیف الله قبول نمیکند و حکمت میگوید تو فکر کردی من چشمم دنبال این دختره است بعدشم عمران گیر داده من میخوام عروسی جیدا و پیامی رو بگیرم.
فکر میکنه اونا عاشق همن،حالا مهم نیست تهش میگیم از هم جدا شدن. سیف الله با خنده میگوید شایدم نگفتیم. انور و بهار هیچ پولی ندارند و باید تا سرماه صبر کنند. انور در فکر این است که پیش پرداخت لباس هارا بگیرد و بهار هم پیشنهاد میدهد تا از خدیجه پول قرض کنند اما انور به هیچ وجه قبول نمیکند. آنها قصد دارند به خاطر آمدن موسی برایش کیک یا شیرینی بپزند اما پولی ندارند که وسایلش را بخرند. همان موقع ییلدیز در خانه بهار را میزند و سینی شیرینی به او میدهد و میگوید از بس دلم گرفته بود ۳ تا سینی شیرینی درست کردم. بهار با خوشحالی میگوید چه خوب موقع اوردی شیرینی هارو ییلدیز . و با ولع تکه ای از شیرینی هارا میخورد. می بعد هم همراه انور راه می افتند تا به دیدن موسی بروند. در مسیر انور به بهار میگوید عارف یکیو دوست داره میگفت خیلی دوسش دارم اما دختره تحویلش نمیگیره تو میدونستی؟

میگم شاید چون قهوه خونه داره دختره رو نمیده بهش. بهار می ایستد و میگوید برای چی به خاطر قهوه خونه دار بودنش تحویلش نگیره اخه؟ شاید دختره مشکلات دیگه ای داره،شاید حال و حوصله عاشقی نداره. انور با لبخند به او نگاه میکند. کمی بعد به خانی موسی میرسند و انور بدون این که از بهار بپرسد موسی را به خانه برای شام دعوت میکند. وقتی از انجا خارج میشوند با هم فکری هم تصمیم میگیرند چیزی دست و پا کنند. شب موسی می آید و دور هم شام میخورند. کمی بعد ییلدیز هم می آید و با موسی آشنا میشود و تصمیم میگیرند امگی فردا صبح به موسی در مرتب کردن خانه اش کمک کنند

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا