خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۸۸ سریال ترکی تردید (هرجایی)
قسمت ۸۸ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی تردید (هرجایی)

میران که برای بردن ریان به عمارت شاداغلو امده با ازاد درگیر می شود و گل خانم از صدای آنها می ترسد و به مادرش در بیمارستان زنگ می زند. هازار وقتی خبر درگیری میران و آزاد را می شنود، از پرستار می خواهد او را به خانه اش برگردانند و بیمارستان هم موافقت می کند و او را با آمبولانس می فرستند. در عمارت شاداغلو، نصوخ به طرف میران اسلحه می گیرد و می گوید: «تو بلاهای زیادی سر خانواده من آوردی و ما سکوت کردیم. این دفعه نمی گذارم در بروی و انتقام پسرم را از تو می گیرم. » میران می گوید: «تو ذاتا قاتل هستی که حتی به نوه ی خودت هم رحم نمیکنی! » ریان خودش را وسط می اندازد و داد می زند: «از انتقام و کینه شما خسته شدم. » و از پدر بزرگش می خواهد که به جای میران او را بکشد. جهان او را از جلوی اسلحه کنار می کشد ولی ریان رو به میران می گوید: «به خاطر انتقام تو روزی یکی از ما کشته خواهد شد ولی این را بدان من از خودم گذشتم ولی از خانواده ام نمیگذرم. حالا برو دیگر برنگرد. » یارن هم به فیرات زنگ می زند و خبر می دهد که آزاد و میران درگیر شده اند. فیرات با عجله به همراه نگهبان ها به خانه شاداغلو می رود و به آنها می گوید: «کسی که به هازار خون داد و جان او را نجات داد میران بود. او نمی تواند قاتل هازار باشد. »

نصوخ با شنیدن این حرف اسلحه اش را غلاف می کند و همه با تعجب به همدیگر خیره می شوند. فیرات هنگام برگشتن به عمارت اصلان بی به میران می گوید: «مجبور بودم این حرف را بزنم. تو هم نباید امیدت را از دست بدهی. » میران جواب می دهد: «من دیگر امیدی ندارم. ریان حرف های من را باور نمی کند. اینطور که معلوم است دست هازار نامه ای بوده که مادرم در آن زمان از او کمک خواسته بوده و آن شب هم هازار به خانه ما آمده بوده تا نامه را به من نشان دهد. اگر این نامه واقعی باشد هرطور شده آن را پیدا می کنم. » در عمارت شاداغلو، نصوخ آزاد و جهان را سرزنش می کند که چرا باید میران به هازار خون داده باشد! آنها هم اظهار بی اطلاعی می کنند. نصوخ باز ریان را مقصر می داند و به او می گوید: «نیامده باز آرامش ما را به هم زدی! » ریان می گوید: «به جای این حرف ها اگر هرچه را که در گذشته اتفاق افتاده را تعریف کنی بی گناهی پدرم ثابت می شود. » و وقتی سکوت پدربزرگش را می بیند می گوید: «من دست بردار نیستم. »
فیرات و میران به خانه برمی گردند و فیرات درمورد رابطه ی محمد اصلان بی و دلشاه از مادرش سوال می کند. اسما که همه چیز را می داند اما مثل همیشه پنهان کاری می کند و می گوید: «محمد اصلان بی دلشاه را اذیت می کرد ولی من چیز بیشتری نمی دانم و از نامه هم خبر ندارم. »

از آن طرف هازار هم به وسیله ی آمبولانس به خانه آورده می شود. او به خانواده اش می گوید: «من نمی توانم در بیمارستان بمانم وقتی نگران دخترم هستم. » نصوخ می گوید: «اگر ریان مانع نمیشد آن میران عوضی را کشته بودم! » هازار دوباره تاکید می کند که کسی کاری انجام ندهد. جهان می گوید: «ولی ما نمی توانیم دست روی دست بگذاریم و ففقط نگاه کنیم. تو خیالت راحت باشد. ما بدون جنگ و خون ریزی یک درس حسابی به آنها خواهیم داد و به آزاد نگاه می کند. نصوخ به هازار می گوید: «وقتی حالت بهتر شد همه چیز را به تو توضیح خواهیم داد. » سپس همگی از اتاق خارج می شوند. هازار سعی می کند به ریان توضیح دهد که میران مقصر نبوده و او را هل نداده است اما زهرا مانع می شود و نمی گذارد هازار اعتراف کند. ریان به اتاقش می رود و در تنهایی به یاد میران گریه می کند. میران دلتنگ ریان است و به خودش می گوید: «اگر ریان نباشد من هم نیستم.. »

فردا زهرا طلاق نامه را به هازار نشان می دهد و می گوید: «میران هرگز ریان را رها نخواهد کرد. پس هرچه زودتر باید طلاقش را بگیریم. » هازار ریان را صدا می کند و به او می گوید: «اگر طلاق بگیرید هردو راحت خواهید شد.» ریان که از ته قلبش راضی نیست تا از میران جدا شود از خانه خارج می شود و سوار اسب شده و به دشت می رود.دمیران هم به دنبال او می رود و وقتی تنها می شوند به ریان می گوید که باید به حرف هایش گوش دهد. و ادامه می دهد: «اگر من پدرت را هل داده بودم الان روی آمدن به دنبال تو را نداشتم… الان نمیدانم چه کنم تا تو باور کنی. » ریان می گوید: «وقتی من هم از تو می خواستم که به حرف هایم گوش بدهی این کار را نکردی و باعث شدی که زندگی ما به اینجا برسد و من هم نمی توانم به حرف های تو گوش بدم. » میران می گوید: «من بد کردم ولی تو این کار را نکن. »

 

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا