خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۸۸ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۸۸ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۸۸ سریال ترکی دختر سفیر

گیدیز در مقابل خواهر و مادرش کمی فکر می کند و جواب می دهد:« من مثل پدر یا پدربزگ نیستم. من هم قانون خودم را دارم.» و از اتاق خارج می شود. سنجر از ناره می پرسد که چرا به عمارت برگشته است؟ ناره جواب می دهد:« وقتی همه حتی گیدیز از پشت به تو خنجر می زنند نخواستم تنهایت بگذارم. اگر هم به سوئیس بروم ملک تو را تنها نخواهد گذاشت. برگشتم چون دوستت دارم.» سنجر با علاقه به او خیره می شود و می گوید:« پدربزرگ من در همین خانه وقتی زخمی بود از مرگ نجات پیدا کرد. و حالا تو با تن زخمی اینجا هستی سرنوشت ما از مدتها پیش به هم گره خورده. مراتنها نگذار.» و دست ناره را می بوسد. در همین حال ملک وارد اتاق می شود. سنجر که می داند ملک با او قهر است ادامه می دهد:« فقط یک زن صاحب قلب من است و ان هم تو هستی.» و ناره و ملک از حرفهای سنجر خوشحال می شوند. لوکی طبق قراری که با نجرت دارد به عمارت افه اغلو می رود و از نجرت می خواهد بنفشه را تا ده دقیقه ی دیگر پیش او بفرستد. نجرت به اتاق خواهرش می رود و می گوید:« لوکی امروز به من گفت که خواهرت مافیا شده و بچه دزدی می کند.» بنفشه نگران می شود و نجرت ادامه می دهد:« حالا در حیاط عمارت منتظر توست.» بنفشه با ترس و لرز به هر زحمتی که شده از جلوی اتاق سنجر عبور می کند و خودش را به لو کی می رساند. لوکی او را به گوشه ای می برد و با چاقو تهدید می کند که هر چه را دیده و شنیده به سنجر خواهد گفت.

بنفشه که با قهرمان قرار گذاشته از شز لوکی راحت شود به دروغ به لو کی می گوید از زندگی با سنجر خسته و متنفر است و خیلی دوست ذارد با لوکی که زمانی عاشق هم بوده اند فرار کند. لوکی که حرفهای او را باور کرده است به او قول می دهد که به زودی با هم فرار و ازدواج خواهند کرد و از بچه ی سنجر هم مثل بچه ی خودش مراقبت خواهد کرد. بنفشه از اینکه نقشه ی قهرمان را عملی کرده راضی و خوشحال می شود. گیدیز صبح زود به خواهرش موگه می کوید:« حالا که می دانم چه کاری باید انجام بدهم خیالم راحت شده است. از این به بعد کاری می کنم که به جای من ناره فکر کند.» موگه با نگرانی به برادرش نگاه می کند. از آن طرف سنجر صبح زود به اتاق ناره می رود و برگه ای را نشان او می دهد که در آن گوون چلبی گوهی داده که دخترش مشکل روانی دارد. ناره با نگرانی می گوید:« از این مدرک علیه من استفاده نکن. این کار پدرم و آکین است که می خواستند ملک را از من بگیرند تا من دیگر نتوانم پیش تو برگردم.» سنجر می گوید:« اگر تو دخترم را از من جدا نکنی من هم از این علیه تو استفاده نمی کنم وگرنه جنگ بین ما شروع خواهد شد.» ناره می گوید:« پس جنگ را شروع کنیم.» سنجر ناراحت شده از اتاق خارج می شود سپس به دیدن یحیی به کارگاه روغن کشی می رود و وقتی از او می شنود که گیدیز دودو را از شرکت اخراج کرده تا یحیی و او همدیگر را ملاقات نکنند می گوید:« این کارها را برای خوش آمد ناره می کند.» در ضمن از یحیی می خواهد برای نگهبانی خانه ی قهرمان شخص جدیدی پیدا کند چون به لوکی اعتمادی نیست و ادامه می دهد:« امروز باید کاری کنیم تا قهرمان اینطور فکر کند که ما دشمن خونی هم هستیم. فقط در آن صورت می توانیم اعتماد او را جلب کنیم. همین روزها او پول سهم شراکتش را به ما خواهد داد و من مطمئن هستم که آن پول را بابت دزدیدن ناره از آکین گرفته است.»

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا