خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۸۸ سریال ترکی زن
قسمت ۸۸ سریال ترکی زن

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۸۸ سریال ترکی زن (کادین)

صبح که میشود و ییلدیز و بهار به کمک موسی میروند کمی بعد ژاله هم به خانه موسی می آید و با دیدن آن دو در آنجا متعجب میشود و بهار و ییلدیز فورا از آنجا خارج میشوند. ژاله که کمی حسادت کرده از موسی میپرسد که ایا ییلدیز را از قبل میشناخته یا نه. موسی میگوید که دیشب در خانه بهار آشنا شده اند. از طرفی هم ییلدیز به بهار میگوید ژاله انتظار نداشت مارو ببینه حالش گرفته شد. فهمیده دیگه، بنظرم موسی از من خوشش اومده. بهار از این حرف او متعجب میشود و میگوید تو که تا همین دیروز داشتی برای تئومان گریه میکردی. بنظر من موسی زنشو خیلی دوست داره. موسی به در خانه بهار میرود و برای تشکر به آنها باقلوا میدهد و دست گل در دستش را نشان میدهد و میگوید این گلم برای ییلدیز خانم اوردم برای تشکر. بهار تعجب میکند و خانه روبرویی را به او نشان میدهد. شیرین صبح که بیدار میشود روی تختش دسته گلی به همراه یادداشتی قرار دارد که در آن نوشته خواستیم مطمئن بشیم پیاممون به دستت رسیده. شیرین با ترس به یاد داشت خیره میماند.

ژاله در بیمارستان است و به او خبر میدهند که خون شیرین به بهار میخورد و میتوانند پیوند را شروع کنند. او خوشحال میشود و کمی بعد سینان به او بخاطر جدایی اش تبریک میگوید. ژاله زیاد روی خوش به او نشان نمیدهد. پریل خوشحال است که بالاخره دارند به امریکا میروند. سوات به او با من و من میگوید که آلپ چند روز پیش به محله ای که خانواده بهار در آن زندگی میکرده اند رفته و خواهر بهار هم او را دیده اما آلپ چیزی نمیداند و پریل عصبی میشود. ناگهان سارپ از آن طرف میگوید چیو من نمیدونم؟ پریل و سوات با وحشت به او خیره میشوند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا