خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی تو در بزن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت  MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.

قسمت ۸۹ سریال ترکی تو در بزن
قسمت ۸۹ سریال ترکی تو در بزن

خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی تو در بزن

ادا و سرکان شب را باهم میگذرونن. فردا آن شب سرکان که زودتر از خواب بیدار شده تمام وسایلی که امکان داشت ادا پرت کند سمتش را برمیدارد و خودش را آماده میکند که چجوری ادا را آرام کند. وقتی ادا بیدار میشه، سرکان از آرام بودنش تعجب میکنه و ازش میپرسه خوبی؟ ادا میگه آره خیلی خوبم، سرکان میگه پشیمون نیستی؟ ادا میگه چرا باید پشیمون باشم؟ و به هم از احساسشون بهم میگن. سرکان چشمای ادارو میبنده و میگه سورپرایز داریم و میبرتش تو حیاط وقتی چشماشو باز میکنه میبینه که سرکان ۳تا موتور نوستالژی گرفته و باهم موتور سواری میکنن. سرکان به ادا میگه حالا که انقد حالمون خوبه بریم دخترمونو از مامانم بگیریم بعد به همشون اعلام کنیم که ما باهمیم دوباره که ادا قبول میکنه. ملو در خلوت خودش عکس های بوراک را در صفحه مجازیش نگاه میکنه که آیدان و سیفی میبینن و میگن این همونیه که بوسیدتت؟ ملو سعی میکنه انکار کنه و بحثو عوض کنه که موفق نمیشه و میگه هرچی هست که نتیجه ای نداره اون گفت مثل خواهرشم که آیدان میگه حرف خوبی نزده.

آیدان سعی میکنه آرومش کنه و به ملو میگه من و کمال بعد از ۳۵ سال دوباره کنار همیم تو این ۳۵ سال اصلا از هم خبر نداشتیم میخوام بگم بهت که اصلا معلوم نیست چه سرنوشتی در انتظارته تو دختر خوشگل و مهربونی هستی حتما هرچیزی که خوبه واست رقم میخوره، ملو از حرفاشون آروم میشه و آنها را در آغوش میگیرد. سرکان گوشیشو میبینه و به ادا میگه مامانم ویس فرستاده بیا تو ببین چی گفته، حوصله ندارم و به موتور سواریش ادامه میده‌. ادا ویس آیدان خانم را گوش میده و متوجه می شود که پدر سرکان اقا کمال بوده نه آلپتکین. ادا که شوکه شده سرکان بهش میگه خوبی؟ چیزی شده؟ که ادا میگه نه. سرکان میگه خوب بریم کیرازو برداریم ادا میگه نه نمیخواد من خودم میرم کیرازو برمیدارم میارم بعدا همینجا حرف میزنیم، سرکان میگه این چه کاریه باهم میریم دیگه که ادا میگه نه من میرم تو همینجا باش. آیدان استرس داره و با سیفی فکر میکنن که سرکان الان در چه حالیه که آیفر بهشون ملحق میشه و واکنش های مختلف را براشون میگه، ادا به آنجا میرسه که آیدان میگه وای ببین انقد عصبی شده که خودش نیومده ادارو فرستاده.

ادا میگه من ویس گوش دادم و پاکش کردم که سرکان نفهمه آیدان میگه چرا همچین کاری کردی؟ ادا میگه من بیشتر از هرکسی شمارو درک میکنم چون خودم ۵ سال با خودم کلنجار میرفتم که چجوری به سرکان بگم ولی وقتی که هم خودم روبروش وایسادم و گفتم خوشحال بودم چون بهترین حالت همینه که همچین خبریو رو در رو بهشون بگی نه با پیام، بقیه هم تاکید میکنن حرفشو. آیدان به سرکان و کمال زنگ میزنن و میگه باهاتون کار دارم. سر یه میز باهم میشینن و آیدان میگه گفتم بیاین اینجا تا یه موضوعیو بهتون بگم که سرکان میگه امیدوارم نخوای بگی که میخواین ازدواج کنین، کمال میگه اگه همچین چیزی بود منم خبر داشتم، سرکان میگه پس ماجرا چیه؟ آیدان میگه چند وقته با خودم دارم کلنجار میرم که چجوری بهتون بگم، سرکان میگه مامان نکنه حامله ای؟! کمال با تعجب به آیدان نگاه میکنه، آیدان میگه معلومه که نه ولی نزدیک شدین بهش. آیدان ماجرای ۳۵ سال پیشو میگه و در آخر میگه سرکان پدرت کماله، کمال شوکه شده و سرکان با عصبانیت از جاش بلند میشه و میگه این حرفا همینجا میمونه انگار نه انگار که چیزی میدونیم و میره. ادا که از دور آنها را نگاه میکردن دنبال سرکان میره و سعی میکنه که آرومش کنه اما موفق نمیشه.

روزها میگذره و ادا و سرکان با کیراز به خوبی در کنار هم زندگی میکنن. آیفر و ملو تو کافه جدید در حال کار کردن هستن که بوراک میاد و حالشان را میپرسه ملو هم با بوراک مثل قبل در حد رئیس باهاش رفتار میکنه و میره پیش یه پسری که مشتری اونجاست و خیلی هم خوشتیپه میشینه و باهاش حرف میزنه. بوراک او را میبینه و به آیفر میگه ملو مثل اینکه حالش خوبه اون مرده کیه آشناست؟ آیفر میبینه و میگه نه مشتریه بوراک میگه پس چرا ملو انقد خودمونیه باهاش؟ آیفر میگه ملو کلا دختر خونگرمیه با همه اینجوریه بوراک کلافه میشه و میره. آیفر میاد به جلو میگه که بوراک رفت ناراحت شده بود از اینکه با مشتری گرم گرفته بودی و ازش میپرسه از قصد این کارو کردی؟ ملو میگه وقتی مثل خواهرشم چرا باید از قصد همچین کاری کنم؟ و ملو حس خوبی بهش میده از این واکنش بوراک. کمال به شرکت سرکان تو استانبول میره و میگه کیراز ازم خواسته بود تو اولین روز مدرسه اش باهاش برم اومدم تا درباره این باهات حرف بزنم که کمال میگه خودم یه بهونه میارم میگم که نتونستی بیای و کمال میره‌. انگین و سرکان میرن دنبال ادا و پریل تا کیراز و جان را به مدرسه ببرن. وقتی میرسن به مدرسه کیراز سراغ پدر بزرگشو میگیره که سرکان میگه بهم زنگ زد گفت نمیتونه بیاد امروز.

کیراز میگه تا پدربزرگم نیاد نمیرم ادا راضیش میکنه تا بعد از مدرسه ببره پیشش. کیراز به سرکان میگه من بهت نمیگم سرکان بولات چرا به پدربزرگ میگی کمال؟ و با جان میرن داخل مدرسه. سرکان و پریل میخوان همونجا بمونن تا از امنیت بچه شان مطمئن بشن که ادا و انگین انها را از آنجا میبرن. ادا و سرکان تو شرکت در حال کار کردن هستن و درباره این فکر میکنن که کیراز الان تو مدرسه در چه حالیه، از مدرسه به ادا زنگ میزنن و میگن که کیراز و جان رفتن تو دستشویی و در را هم روی خودشون بستن . ادا و سرکان با انگین و پریل به آنجا میرن و باهم تو مسیر درباره بچه هایشان کل کل میکن، وقتی به اونجا میرسن کیراز میگه تا پدربزرگم نیاد من نمیام انگین و پریل به بهونه رفتن به اسباب بازی فروشی جان را راضی میکنن و میره بیرون ولی کیراز نمیاد، کیراز از اینکه سرکان به باباش میگه کمال عصبی میشه و میگه اگه بهش بگی کمال منم بهت نمیگم بابا میگم سرکان بولات و از تو دستشویی بیرون نمیاد….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا