خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۸۹ سریال ترکی حسرت زندگی
خانواده رشاد مادربزرگشونو به خانه برگردوندن. وقتی میرسن خونه غمزه و عمر از حاجی عذرخواهی میکنن و باهم حرف میزنن سپس حاجی بهشون میگه بس کنین دیگه نمیخوام شاهد ماجرای دیگه ای باشم! مثل آدم زندگی کنین و میره. طاهر به عمر میگه باز شما دست به گل آب دادین سر من شکست! عمر با کلافگی میره که مغز ههم پشت سرش میره طاهر میگه همه واسه ما قیافه میگیرن. بچه های نساء میرن پیش مادرشون و همگی بغل هم میخوابن طاهر به خاطر وضعیتش که توش گیر کرده ناراحته بهم ریخته ست و شب را تا صبح با قدم زدن میگذرونه از طرفی شوکران هم ناراحته و سرجاش رو تخت نشسته و نمیتونه بخوابه. فردای آن روز غمزه رفته به مادربزرگ رسیدگی میکنه که گل چیچک به دم در میاد تا مادر حاجی را ببینه سپس جلوی در به غمزه به خاطر اینکه نتونسته ازش مراقبت کنه گلگی میکنه و سرزنشش میکنه همان موقع حاجی با عمر و طاهر از راه میرسن و گل چیچک ۱۸۰ درجه رفتارش تغییر میکنه و حاجی تعارفش میکنه به داخل. غمزه با عمر میره داخل اتاقشون و از رفتار گل چیچک میگه عمر میگه داری بزرگش میکنی همچین آدمی نیست! سپس تو مسیر رفتن به سر کار منشی رییس شعبه به غمزه زنگ میزنه و میگه شب افتتاحیه گالری نقاشیه که اسپانسرش بانک ماست و خواسته رئیس تمام شعب باشن عمر میگه باشه منم میام غمزه میگه باشه و بعد از اتمام ساعت کاری قرار میزارن.
هاکان طبق نقشه میره دم در. خانه وجدان و بهش میگه داری میری پیش اون طرف لوکیشنو واسم بفرست وجدان میگه سریع بیایا! سپس ازش میپرسه لباسی داره اونجا واسش یا نه خیلی وقته لباسشو عوض نکرده کثیف شده وجدان بهش لباسی میده و میگه بیا اینو بپوش ولی سری بعد برو از زنت بگیر نه من! طاهر رفته پیش دوستش و باهاش درد و دل میکنه و میگه زنم میخواد ازم جدا بشه نمیخوام جدا بشم ولی او میگه بسپارش به ما این اتفاق نمیوفته خیالت راحت و از خیریه بهش مقداری پول میده و میگه فهمیدیم مشکل داری گفتیم بدیم بهت مشکلت حل بشه او تشکر میکنه. به غمزه خبر میدن که وامش درست شده اونم سریعا به یوسف زنگ میزنه و قرار میزاره تا مغازه رو قولنامه کنن. بعد از قولنامه کردن او به شوکران و نساء و نوران زنگ میرنه و خبر خوبو میده اونا تو مغازه جمع میشن تا تمیز کاری کنن غمزه بهشون میگه که به جرن زنگ زده و سرآشپزشو برای کمک میفرسته نساء جا میخوره و سپس شوکران همه رو بیرون میکنه و میگه خودم تمیز میکنم برای پرت شدن ذهنم خوبه….