خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۹ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۸۹ سریال ترکی زن (کادین)
قسمت ۸۹ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۸۹ سریال ترکی زن (کادین)

سارپ جلو میرود و رو به پریل و سوات میگوید اون چیه که دارین از من مخفی میکنین؟ پریل این وحشت توی صورتت بخاطر چیه؟ اگه دروغ بگی باید بدون من به امریکا بری. سوات به حرف می آید و میگوید اره یچیز خیلی مهم است که ما ازت پنهون کردیم. پریل با وحشت به پدرش خیره میشود. سوات میگوید که از جای ژولیده خبر دارد و سارپ عصبانی میشود و رو به پریل میگوید تو با بچه ها برو آمریکا. به سوات هم میگوید تو هم با من بیا من دیگه خسته شدم از این که تو پشت سرم کارایی بکنی و همه چیو بدون این که به من بگی مدیریت کنی. سوات میگوید من هرکاری کردم بخاطر خودتون بوده. و سارپ بدون اعتنا به حرف او راه میفتد و پریل هم با درد زیادی گریه میکند. اما بعد آماده میشود و همراه دوقلو هایش به سمت فرودگاه میرود. بهار به حلقه ازدواجش نگاه میکند و یاد روز خاستگاری و عروسی اش می افتد و گریه میکند. بعد حلقه را از انگشتش در می آورد و در کشو میگذارد و وقتی میخواهد بلند شود سرش گیج میرود و با دردی که در بدن دارد دراز میکشد. ژاله با سزای صحبت میکند تا شاید او بتواند راهی پیش پایش بگذارد تا بتوانند شیرین را مجبور به همکاری کنند تا به بهار خون بدهد. سزای میگوید جون شیرین هم مهمه نباید به زور کاری رو پیش ببریم.

بعد هم سزای درمورد طلاق ژاله میپرسد و میگوید بنظرم دیگه بهتره بجای مطب تو کافه طبابت رو ادامه بدیم،تو هم دیگه بجای شما منو تو خطاب کن. ژاله مضطرب به او خیره میشود و بعد هم بلند میشود و میرود. سارپ به همراه سوات پیش ژولیده میرود. ژولیده او را در آغوش میگیرد و سارپ او را پس میزند. بعد هم با جدیت به او میگوید سارپ مرده پسر تو مرده. این زن اینجا چیکار میکنه و من چرا خبر نداشتک ازش؟ سوات و ژولیده با دستپاچگی به هم خیره میشوند. بعد ژولیده رو به سارپ میگوید سالهاست دارم به این ادم التماس میکنم که بتونم تو رو ببینم. سارپ به یاد گذشته اش با مادرش که زنی سربار و سو استفاده گر بود می افتد و با نفرت به او خیره میشود. سوات هم میگوید همونجوری کا تو خواستی ما مادرت رو پیدا کردیم. ولی این زن ندید بدید حتی یه لحظه ام نپرسید تو کجایی و حالت چطوره.تنها چیزی که بهش فکر میکنه پوله. سارپ میگوید من فقط میخواستم وظایف فرزند به مادرشو بجا بیارم و دیگه میخوام فراموشش کنم. ژولیده که دیگر نمیداند چه بگوید با گریه میگوید این ادم و دخترش همه چیو ازت مخفی کردن. سارپ با تعجب از سوات و ژولیده میپرسد یعنی چی؟ بعد هم جلو میرود و رو به ژولیده میگوید چیو دروغ گفتن؟؟ ژولیده که ترسیده میگوید چه اهمیتی داره وقتی تو مادرتو جدی نمیگیری؟ بعد هم به اتاقش میرود و در را قفل میکند

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا