خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۸ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۸ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال 

عمر، رویا را به مغازه ی سمساری اش می برد. رویا از دیدن وسایل قدیمی لذت می برد. عمر جعبه ای از نامه های مردم را که بین وسایل مانده بود و او انها را جمع کرده باز می کند و می گوید: «میخوای بخونی؟ » رویا یکی از نامه ها را برمیدارد و می خواند: «طاهرم، عشقم خوابی که میخوابم و دنیایی که توش زندگی میکنم تویی. هوایی که تو شش تو نمیره تو نفسی که من میکشمم نباشه. » عمر در حالی که خیره به او است می گوید: «اگه از دوست داشتنت دست بکشم کاش بمیرم. » رویا سر بلند می کند و به او خیره می شود که عمر به خودش می آید و می گوید: «طاهر هم اینو جواب داده تو نامه ش. » رویا می پرسد: «هنوزم همچین عشقایی هست؟ » عمر می گوید: «بستگی به عشقش داره. » رویا منظور او را نمی فهمد و عمر می گوید: «بحث عشق نیست بحث اینه که عاشق کی بشی. آدما برای هم مناسبن یا نه. » رویا می گوید: «خیلی آدم رمانتیکی هستی. قبلا همچین عشقیو تجربه کردی؟ » عمر سکوت می کند و دستش را بلند می کند تا نامه را بگیرد که رویا نامه را نمی دهد و دوباره می پرسد: «عاشق شدی؟ »

عمر می گوید: «به یکی که این همه ازم سرتر و درخشان باشه؟ » همان موقع مادر اوزان برای فضولی این که دوست دختر عمر چه کسی است وارد مغازه می شود و صحبت آنها نصفه می ماند.
به اصرار گونش، جمره او را برای غذاخوردن به رستورانی می برد. وقتی چلبی و دست راستش به رستوران می رسند خبری از جمره نیست. انها رد گوشی را می گیرند و می بینند که جمره گوشی را داخل ماشین دیگری انداخته.
علی برای گرفتن تست دی ان ای سراغ تورمیس می رود و تورمیس با گفتن تسلیت برگه را به او می دهد. علی گریه می کند و می گوید: «فردا قرار بود عقد کنیم. فکر میکردم با لباس عروس قراره ببرمش خونه م. » تورمیس هم ناراحت می شود و به عکس شیمال خیره می ماند. علی وقتی خبر دی ان ای چیجک را به رویا می دهد، رویا گریه می کند و به عمر می گوید: «همه عزیزانم رو دارم از دست میدم. اول چیچک بعدشم جمره. » عمر می گوید که جمره زنده است و همه چیز را از اول برایش تعریف می کند. رویا می گوید: «این حرفا باورم نمیشه. چلبی سالها صبورانه مراقب جمره بود. » عمر می گوید: «شوهرش کتکش میزده و سال ها قرص به خوردش داده. »

و بعد یکی از بچه های محله را که راننده چلبی او را به شدت کتک زده بود تا رد جمره را بگیرد صدا می کند و نشان رویا می دهد و می گوید: «ادمی که با یه بچه ۱۵ ساله این کارو میکنه معلومه که با زنش رو هم کتک میزنه. یه بارم فکر کن جمره حقیقت رو میگفته. » رویا تصمیم به رفتن می گیرد. عمر می گوید: «یعنی برمیگرده نگام کنه؟ » رویا چند قدم جلو می رود و بعد با لبخند برمی گردد و برای عمر دست تکان می دهد. اوزان که ان و را دیده با لبخند جلو می رود و سر به سر عمر می گذارد.
رویا یاد پنج سال پیش که جمره خودکشی کرده بود می افتد. جمره قسم خورده بود که کار او نبوده و چلبی این کار را با او می کند و حتی جای کبودی هایش را هم نشان داده بوده اما رویا باور نکرده بوده و جمره زیر گریه زده بوده… رویا به دیدن چلبی می رود و سراغ جمره را می گیرد. چلبی می گوید: «دخترمو دزدیده و فرار کرده. اون نمیتونه بدون من زندگی کنه. اون به من نیاز داره. سالها مراقبش بودم. » رویا مستقیم پیش یک روانپزشک می رود و می پرسد: «ممکنه یه نفر که سالم با مصرف دارو دچار مشکل بشه؟ »

دکتر می گوید: «ممکنه. طرف مقابل حتما مشکلات جدی داره. خیلی از مواقع این کارو میکنن تا فرد رو مریض و نیازمند به خودشون نشون بدن که حس خوبی نسبت به خودشون پیدا کنن. » رویا با ناراحتی به فکر فرو می رود و یاد حرف های چلبی می افتد.
چلبی به اسکندر می گوید که نگران چیزی نباشد. اما اسکندر می گوید: «قرار نبود انقدر زود اتفاق بیفته. قرار بود بعد از خالی شدن اونجا انفجار رخ بده تا زودتر اثرهای هنری ارزشمند رو برداریم. » چلبی فکری می کند و می گوید: «میخوای از شر همه اتهامات راحت شی؟ همه چیزو گردن عمر میندازیم! غرورت که جلوش شکسته شده رو دوباره به هم میچسبونیم. » اسکندر لبخند می زند و از این نقشه خوشش می آید.

اوزان زیادی نگران جمره است و عمر به او متلک می اندازد که حتما دوستش دارد. اوزان می گوید: «تو خودت ادمی رو که دوستش داشته باشی نگرانش نمیشی؟ منظورم از لحاظ انسانیه! من نمیتونم دست روی دست بذارم. کمکتو میخوام عمر. » عمر نمی خواهد او به دردسر بیفتد و قبول نمی کند اما بعد طاقت نمی آورد و قول می دهد تا جای جمره را برایش پیدا کند.
تورمیس بالای سر چیچک می رود و به او می گوید که در این ۳۵ سال خدمت هیچ وقت حق کسی را نخورده و فقط تنها اشتباهش او است و آن را هم به خاطر نوه اش اطلس انجام می دهد. چیچک فقط آرام اشک می ریزد. اطلس بهانه می گیرد که مادرش را ببیند و با دیدن او بدون حرفی به اتاقش برمی گردد. نصفه شب چیچک دستش را به سمت لیوان آب دراز می کند اما توانایی اش را ندارد که اطلس لیوان را به دستش می رساند. بعد از آن خدمتکار سر می رسد و در مورد دختری که اطلس را از آتش سوزی نجات داده و فردا تشییع جنازه اش است می گوید. چیچک با شنیدن این حرف بیشتر ناراحت می شود و گریه می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا