خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی مستاجر بی نقص Kusursuz Kiraci

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی مستاجر بی نقص Kusursuz Kiraci را مطالعه می کنید، با ما همراه باشید. این سریال ترکی به کارگردانی یوسق پیرحسن و نویسندگی نرمین ییلدیریم در ژانری درام ، مهیج ، ماجراجویی ساخته شده است. اسم انگلیسی این سریال Perfect tenant و محصول سال ۲۰۲۲ می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ دیلان چیچک دنیز، سرکای توتونچو، ملیسا دونگل، اوزلم توکاسلان، روحی ساری، بیتی انگین، دنیز چنگیز، اموت کورت، نیلسو یلماز، رامی نارین، اومو پوتگول، آلپتکین سردنگچتی، حسن شاهین تورک و …

قسمت ۸ سریال ترکی مستاجر بی نقص
قسمت ۸ سریال ترکی مستاجر بی نقص

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال ترکی مستاجر بی نقص

گذشته؛ در پروشگاه لیلا میره یه چاقو برمیداره از کابینت و دست خودش را میبره و به مونا میده و میگه حالا نوبت توعه، مونا هم دستش را میبره و انگشتای خونیشونو به هم میزنن و میگن خواهرمی تا زمان مرگ سپس چاقو را تو صندوقچه میزارن و میگن به عنوان یادگاری نگهش میداریم. در زمان حال؛ مونا با دیدن عمو مظفر جا میخوره و یعقوب با دیدنش میگه چرا اینجوری نگاه میکنی؟ انگار روح دیدی! مونا خودشو جمع و جور میکنه و میگه نه فقط جا خوردم! سپس با مظفر حرف میزنه و میگه شما کی اومدین؟ مظفر میگه همین امروز یعقوب مبگه گفتم که کارهای شخصی داشته، مونا حالشو میپرسه که میگه آره خوبم فقط یخورده سرم درد میکنه. جنید و بقیه از تو اتاق مونا میخوان برن بیرون که به عصا میخورن و رو زمین می افته یعقوب با شنیدن صدا میگه صدارو نشنیدین؟ مونا از قصد میگه چرا من شنیدم و مظفر برای اینکه یعقوب نره که جنید و بقیه را ببینه سعی میکنه جلوشو بگیره و میگه حتما گربه بوده دیدن نداره که میخوای بری! یعقوب میگه باشه اگه گربه هم هست برم ببینم ضرر نداره دیدنش که مظفر وقتی میبینه داره میره چای را رو دستش میریزه و حواس یعقوب را پرت میکنه. یعقوب وقتی میره میبینه کسی نیست و پنجره باز شده و عصا افتاده مظفر خیالش راحت میشه. یعقوب میخواد بره سرکار که میگه یه جای دیگه آتیش سوزی شده و به مونا میگه تو نمیای؟ بیا بریم تورو هم میرسونم اما مونا میگه من اخراج شدم، یعقوب شوکه میشه و میگه چی؟ چرا؟ مونا میگه زیاد از فیلم های دوربین مداربسته خوشش نیومد، یعقوب میگه اینم مقصرش من شدم دوباره! مونا میگه نه افق دنبال بهونه بود اینم دستش اومد. بعد از رفتن یعقوب و مظفر مونا صندوقچه را برمیداره و به اتاقش میبره.

مظفر به خانه اش رفته که جنید و بقیه به اونجا میرن و ازش میپرسن که چرا تو هتل نموندی اومدی اینجا؟ همه ی نقشه هارو خراب کردی! حالا دیگه اون دختر عمرا دیگه از اینجا بره، مظفر میگه میزارین منم جواب بدم؟ من از هتل اومدم بیرون تا برم یه چیزی بخورم یه هوایی هم بخوره به سرم که یعقوب مچمو گرفت و دیگه اوزد اینجا خواستم پیام بدم بهتون که گوشیم خاموش شد! اصلا یه وضعی شد که نگو! سپس بهشون میگه من یه نقشه ای دارم تا اون دختر بیاد سمت ما و به یعقوب چیزی نگه و میخواد بگه که همون موقع مونا که در باز بوده میره اونجا و میگه خیلی مشتاقم بدونم اون چیه! همه ی اونا جا میخورن و میترسن. سپس سعی میکنن تا اونو راضی کنن که چیزی نگه به یعقوب و شروع میکنن تعریف کردن ماجرا که چجوری این اتفاقا افتاد. اونا میگن فکر کردی ما دوست داریم پنهانی این کارارو بکنیم؟ مجبوریم! طعم فقرو چشیدی؟ مونا میگه اره اونا میگن ادم فقرو برای خودش تحمل میکنه اما برای بچه اش نه وقتی دخترت نمیتونه با دوستاش بیرون بره دلت کباب میشه و از بدبختیاشون و گرفتاریاشون میگن که چقدر لنگ پولن مونا میگه من اصلا بحثم یه چیز دیگه ست. این عکس از کجا اومده؟ اونا میگن نمیدونیم داشتیم حفرکاری میکردیم یه صندوقچه بیرون اومد ما اول فکر کردیم طلاست اما بعد که دیدیم فهمیدیم وسایل قدیمیه. احتمال داره کار یعقوب باشه چون بچه که بود عادت داشت وسایلشو ببره بندازه تو زیرشیروانی مونا جا میخوره و از اونجا به اتاق خودش میره سپس به لیلا زنگ میزنه و میگه من باید حتما ببینمت یه اتفاقی افتاده! یعقوب به یه خونه میره و با مردی که درباره مونا باهاش حرف میزنه ملاقات میکنه و بهش میگه نباید هروقت خواستی زنگ بزنی مونا دختر باهوشیه میفهمه!

مونا با لیلا در پارک قرار میزاره و لیلا بهش میگه بین یه عملیات خیلی مهم بودم که بهم زنگ زدی و فقط زنده شدن مرده تونست منو بکشه اینجا بگو چیکار داری دیگه! چیشده؟ مونا صندوقچه را بینشون میزاره که لیلا با دیدنش شوکه میشه و میگه اینو از کجا آوردی؟ مونا میگه همسایه ها وقتی داشتن بالارو میکندن از اونجا پیداش کردن میگن امکان داره کار یعقوب باشه چون وقتی بچه بوده تمام وسایلشو تو زیرشیروانی پنهان میکرده لیلا که به یعقوب حس خوبی نداره میگه بیا هرروز مرموزتر از دیروز! از طرفی زد بی کارت کرد حالا هم این در میاد از خونه اش. مونا میگه اخراجم که مقصر اون نیست میخواست کمک کنه. سپس به خاطر میارن که وقتی صندوقچه را گم کردن باهمدیگه درباره بچه های اونجا مشورت میکنن که ببینن کار کی میتونه باشه. سرانجام شب خودشونو الکی به خواب میزنن و با بلند شدن یکی از بچه های پرورشگاه به دنبالش میرن که میبینن دوتا از قلدرهای پروشگاه اون دخترو مجبور میکنن تا چیزهایی که میخوان را بره بیاره واسشون اون دختر بهشون میگه که من دزد نیستم و نمیرم اون عروسکو بیارم واستون اون دوتا هم برای اینکه اذیتش کنن موهاشو فیچی میکنن که مونا میره جلو و بهشون میگه اینجا چخبره؟ چیکار دارین میکنین؟ مونا با یاداوری این خاطره لیلا بهش میگه شب وقتی رفتی خونه و تواستی حرف بزنی با یعقوب حرفی از اینکه همسایه هات چیکار دارن میکنن نمیگی بهش نمیخوام دوباره باهات لج بیوفتن بزار همونجا بمونی تا بتونی خودتو جمع و جور کنی! و از مونا قول میره که چیزی از سکه ها به یعقوب نگه مونا اول میگه نمیشه اخه یعقوب دوستمه! لیلا بهش میگه ما به غیر از هم دوست دیگه ای نداریم! و ازش قول میگیره که چیزی به یعقوب نگه …..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی مستاجر بی نقص

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا