خلاصه داستان قسمت ۹۰ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۹۰ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۹۰ سریال ترکی حسرت زندگی
طاهر با دیدن نساء و نوران وقتی میفهمه که غمزه مغازه را اجاره کرده و شوکران داره تمیز میکنه دیوونه میشه و میره سراغش و ازش میخواد تا بره خونه اون خرجشونو میده اما شوکران با چوب میزنتش و اونو بیرون میکنه و میگه من به پول تو احتیاج ندارم نساء و نوران هم از راه میرسن و به شوکران کمک میکنن و اونو از مغازه بیرون میکنن. ادا رفته یش نورگل خانم کسی که واسه آتیلا کار میکنه اونجا نورگل باهاش حرف میزنه و باهم قرارداد امضاء میکنن برای کار اونم بدون اینکه از قرارداد چیزی بخونه امضاء میکنه ادا حسابی خوشحال و هیجان زده شده. نورگل میگه ما داریم میریم غذا بخوریم تو هم باهامون بیا به جشن بگیریم و خوش بگذرونیم اونم قبول میکنه. طاهر میره پیش حاجی و اونو پر میکنه که چرا اجازه داده مغازه بزنن؟ شوکران کار کنه ازم طلاق میگیره! حاجی میگه فکر کردی کار نکنه طلاق نمیگیره؟ و اونو سرزنش میکنه به خاطر این رفتارهاش و میگه آخر من سکته میکنم اون موقع میبینمت! یکی از آدم های اتیلا به نورگل زنگ میزنه تو رستوران میگه شروع کن او وانمود میکنه با مادر یکی از دخترها به اسم پریل حرف میزنه که امروز اولین فیلم تبلیغاتیشو گرفته بود ادا حسابی گول خورده و زرق و برق کار چشماشو کور کرده.
موقع خداحافظی نورگل میپرسه کجا میشینه ادا آدرسو میگه که نورگل به آتیلا میگه سمت خونه شما میشینن میرسونیش؟ او قبول میکنه و تو مسیر خودشو خیلی خیر و خوب نشون میده که ادا هر لحظه ازش بیشتر خوشش میاد و بیشتر بهش اعتماد میکنه وقتی از ماشینش پیاده میشه حسابی تو هپروته. طاهر جلوی در خونه با دیدنش میگه تو کجا بودی؟ او باهاش دعوا میکنه و میگه به تو چه تو برو به کارهای دیگه ات برس! شوکران از راه میرسه و به ادا میگه بره تو و با طاهر بحث میکنه. گل چیچک حسابی جا داده خودشو تو خونه و سعی میکنه خودشو تو دل حاجی جا کنه تا اونجا موندگار بشه. عمر و غمزه رفتن به نمایشگاه نقاشی و اونجا عمر محو نقاشی ها شده که یه دختر میره پیشش و درباره یه تابلو حرف میزنن که آخر میفهمه نقاشش خود اون دختره بوده که خواهر رییس منطقه ست. وجدان سر قرار با مردی که نقشه کشیدن رفته که هاکان به اونجا میره تا نقشه رو عملی کنن. غمزه از طرز نگاه کردن خواهر نهضت رئیس شعبه به عمر حرص میخوره. تو مراسم نهضت با حرف های سنگین عمر را کوچیک میکنه که عمر جوابشو میده و از گالری بیرون میره غمزه میره دنبالش تا جلوشو بگیره اما موفق نمیشه. گل چیچک بعد از جمع کردن میز شام قهوه میریزه و میره با حاجی صحبت میکنه. گل چیچک بهش پیشنهاد میده تا باهم ازدواج کنن و سختی زندگیو باهم به دوش بکشن عمر همان موقع از راه رسیده و اون حرفارو میشنوه و شوکه میشه. انها با دیدن عمر جا میخورن و گل چیچک میخواد بره که حاجی جلوشو میگیره. عمر میگه بابا واقعا میخوای بهش فکر کنی؟ حاجی تأیید میکنه و میگه آره چون ما باهم ازدواج میکنیم! آنها جا میخورن….