خلاصه داستان قسمت ۹۱ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۹۱ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۹۱ سریال ترکی حسرت زندگی
عمر باهاشون دعوا میکنه که چجوری این تصمیمو گرفتین؟ کی؟ طاهر از راه میرسه و میگه چیشده؟ عمر میگه بیا گل چیچک خانم و بابا میخوان ازدواج کنن. گل چیچک از اونجا میره و عمر باهاش بحث میکنه که چجوری یاد مادرمو فراموش کردی؟ طاهر میگه من ازت حمایت میکنم اگه این تصمیمو گرفتی پس درست بوده حاجی با عمر دعوا میکنه و در آخر میگه اگه کسی مشکل داره از این خونه میتونه بره عمر میگه در این حد؟ که منو زیر پا بزاری؟ مطمئن باش پشیمون میشی چون هم من هم خودت خوب میدونی که زن نمیخوای خدمتکار میخوای! و از اونجا میره غمزه تو راه میبینتش و میگه چیشده؟ این چه وضعیه؟ عمر میگه ماجرارو که غمزه میگه پس امشب برنمیگردی خونه؟ عمر میگه متوجه نیستی؟ گفت هرکی مشکل داره بره از خونه دیگه تموم شد! گل چیچک به خانه میره که زرین با دیدنش ازش میپرسه چیشده؟ چرا اینجوری نگرانت شدم! گل چیچک چیزی نمیگه که زنگ در خانه به صدا درمیاد و زرین با باز کردن در میبینه حاجی رشادت او با گل چیچک حرف میزنه و بهش میگه که نظرم من مثبته البته اگه شما هنوز نظرتون تغییر نکرده! زرین حرفاشونو میشنوه از پشت دیوار و جا میخوره.
گل چیچک میگه پس عمر چی؟ او میگه به مرور زمان عادت میکنه اگه نکرد هم مشکل خودشه و از اونجا میره. گل چیچک وقتی به داخل میره زرین باهاش حرف میزنه و میگه تو چه آدم موذی هستی چجوری تونستی به این کار راضیش کنی؟ پس بگو واسه همین بود مدام دورش میپلکیدی! بعدشم رفتی پیش مادرش تا از اون راه وارد اون خونه بشی! گل چیچک میگه بس کن وگرنه از خونه پرتت میکنم بیرون! و از اونجا میره. عمر و غمزه رفتن به خونه نساء و اونجا بهش ماجارو میگن نساء هم دیوونه میشه و میگه بره باهاش ازدواج کنه ببینه منو دیگه میبینه یا نه! مگه چقدر از فوت مادرم گذشته؟ هنوز خاکش خشک نشده! و حسابی بهم ریخته و گریه میکنه که غمزه آرومش میکنه. هاکان و وجدان میرن دم در خانه وجدان و او سهمشو میگیره ازش سپس میره دم درخانه نساء و پولو بهش میده او پولو میگیره و میزنه تو صورتش و درو میبنده. حاجی رشاد وقتی به خونه میره با طاهر تصمیم میگیرن فردا بعد از اذان برن سر خاک همسرش. طاهر به شوکران زنگ میزنه و ازش میخواد تا در نبودشون بیاد از مامانبزرگ مراقبت کنه او قبول میکنه…..