خلاصه داستان قسمت ۹۲ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۲ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

قسمت ۹۲ سریال ترکی تردید (هرجایی)
قسمت ۹۲ سریال ترکی تردید (هرجایی)

خلاصه داستان قسمت ۹۲ سریال ترکی تردید (هرجایی)

ریان که منتظر همین حرف است می گوید: «من هم منظورم همین است. اگر پدر من دروغ گفته باشد به زودی همه چیز را می فهمیم. » و هردو قرار می گذارند تا فردا صبح به سراغ گابریل بروند. در عمارت اصلان بی، عزیزه چند نفر از افرادش را می فرستد تا نصفه شب سراغ سلطان بروند و او را از تخت بیرون بکشند و به حیاط ببرند. عزیزه به سلطان که خیلی ترسیده می گوید: «بهتر است از این به بعد هم دهنت را محکم ببندی و در اتاقت را هم! وگرنه با همین ماشین به تیمارستان فرستاده خواهی شد! » الیف که به خاطر عذاب وجدان خوابش نمی برد، از پشت بام شاهد این صحنه است و گریه می کند و بیشتر به خوی حیوانی مادربزرگش پی می برد. سلطان وقتی به اتاقش برمی گردد به خودش قول می دهد که بالاخره انتقام خود را از عزیزه بگیرد. در عمارت شاداغلو، جهان صبح به اتاق دخترش می رود و به او می گوید: «وقتی به دنیا امدی چقدر من و مادرت احساس خوشبختی می کردیم. ولی حالا نمیدانم که چرا آنقدر از ما دور شدی که دیگر نمی توانیم تو را بشناسیم. »

یارن از جایش بلند می شود و می گوید: «تو و مادرم همیشه میخواستید خودتان را در دل پدربزرگم جا کنید برای همین من را به دست نصوخ دادید تا تربیتم کند. او هرگز اجازه نداد برای خودم کودکی کنم، با ریان بازی کنم و خوش بگذرانم. همیشه به من می گفت تو یک شاداغلو هستی و در شان تو نیست که با ریان همبازی شوی و من همیشه احساس تنهایی میکردم. و حالا به شما می گویم من نوه ی نصوخ هستم و به همه تان نشان خواهم داد که بد رفتاری با من چه نتیجه ای دارد! » جهان با ترس و بهت به دخترش خیره می شود. یوسف پیش نصوخ می رود و می گوید: «دیشب ریان در مورد اوستا گابریل از من پرسید. » نصوخ که نگران شده می گوید: «او سعی دارد بی گناهی پدرش را ثابت کند باید جلویش را بگیریم. اگر هازار از گذشته چیز بداند من او را از دست خواهم داد. »ریان و ملیکه به روستا رسیده اند و ریان به ملیکه می گوید: «من امده ام تا دنبال سرنخ هایی برای اثبات بی گناهی پدرم باشم و می خواهم با میران دنبال حقیقت بروم. »میران هم از راه می رسد و هردو به سمت خانه اوستا گابریل جواهرساز به راه می افتند.

 

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا