خلاصه داستان قسمت ۹۴ سریال ترکی تردید (هرجایی)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۴ سریال ترکی تردید (هرجایی) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. سریال ترکی هرجایی در روزهای جمعه ساعت ۸ شب به وقت ترکیه پخش می شود و دارای طرفداران بی شماری در ترکیه و دیگر کشورها می باشد. هرجایی (عهدشکن، بی‌وفا) یک مجموعه تلویزیونی درام عاشقانه ترکیه است که حاصل پیدایش یک عشق با طعم انتقام و با بازی آکین آکین اوزو، گولچین سانتیرجی اوغلو، ابرو شاهین، اویا اونوستاشی، احمد تانسو تانشانلر، سرهت توتوملر می‌باشد.

خلاصه داستان قسمت ۹۴ سریال ترکی تردید (هرجایی)

ریان به اوستا گابریل اصرار می کند که بیشتر فکر کند و مطمئن است که اشتباه کرده و این انگشتر را پدرش هازار سفارش داده. فیلیپوس وقتی اصرار بیش از حد ریان را می بیند می گوید: «پدرت به تو دروغ گفته. » ریان داد می زند: «حتما کار عزیزه است. او شما را تهدید کرده. » ریان درمانده از خانه فیلیپوس خارج می شود و به میران می گوید: «سفارش انگشتر کار پدر تو بوده. » میران نفس راحتی می کشد. ریان می گوید: «اما انها دروغ می گویند مطمئن هستم باز پای مادربزرگ تو در میان است. اول نامه گم شد و حالا هم انگشتر دروغ از اب درامد. من دست بردار نیستم و بالاخره واقعیت را به تو نشان خواهم داد. » میران داد می زند: «هدف تو پیدا کردن حقیقت نیست فقط می خواهی پدرت را بی گناه جلوه دهی. » و سوار ماشین شده و می رود. ریان گریان و خشمگین به تنهایی به سمت جاده می رود. فیلیپوس بعد از رفتن آن دو به محمود خدمتکار عزیزه می گوید که هرچه زودتر خانه آنها را ترک کند. بعد از رفتن محمود گابریل به پسرش می گوید: «وقتی من از دنیا رفتم پیش آن دختر برو حقیقت را به او بگو. » از آن طرف کسی که میران و ریان را تعقیب می کند به شخص پشت تلفن گزارش می دهد که خدمتکار عزیزه کارش را انجام داد و میران و ریان هم در حال دعوا از هم جدا شدند.
میران دوباره برمی گردد و ریان عصبانی را سوار ماشین می کند.

اما هنوز هم ریان با میران سرسنگین است و میران سعی می کند بیشتر کنار هم باشند و با هم وقت بگذرانند. انها وقتی به خانه پدر و مادر ملیکه می رسند آزاد منتظر است. آزاد رو به ریان می گوید: «ما می خواهیم تو از این آقا دور باشی تو خودت را به این میچسبانی! » و رو به میران می گوید: «اگر عمویم از ما نخواسته بود الان زیر خاک بودی. تو و ریان آینده ای ندارید. » میران می گوید: «عمویت چون میداند من او را از پله ها نینداخته ام نخواسته آسیبی به من برسانید. در ضمن ریان زن من است و نمی خواهم تو را اطراف او ببینم. » ریان به آزاد می گوید: «من خودم تصمیم می گیرم که چه کنم و با چه کسی باشم.کسی که باید حقیقت را بداند و از انتقامش بگذرد میران است نه کس دیگر. » و از میران خواهش می کند که از انجا برود. سپس انگشتر را به آزاد نشان داده و توضیح می دهد که کجا رفته بودند و آزاد را سرزنش می کند که به جای کمک مانع کارش می شود. آزاد می گوید: «من میدانم عمویم بی گناه است و لازم نیست چیزی را برای کسی ثابت کنم و میران هم هیچ ربطی به من ندارد. من فقط به فکر تو هستم. میخواهم به جای میران به من اعتماد کنی.» ریان می گوید: «تا بی گناهی پدرم ثابت نشود دست بردار نیستم. »

در عمارت اصلان بی، سر میز، الیف بر سر مادربزرگش داد می زند: «ما همه تبدیل به اسباب بازی های تو شده ایم. من دیگر ساکت نمی شوم. دوست ندارم مثل تو بی وجدان باشم. » عزیزه از حرف های الیف عصبی می شود و میران و فیرات هم از راه می رسند. الیف به عزیزه می گوید: «به خاطر کینه و انتقام تو ریان به میران بی اعتماد شده و میران تنها دلخوشی اش را که زنش بود از دست داده. در حالی که او برای برگرداندن ریان به هازار خون اهدا کرد. » عزیزه با حیرت به میران چشم می دوزد و میران می گوید: «درسته. من به هازار خون دادم چون نمی خواستم ریان به خاطر مرگ پدرش از من متنفر شود. » الیف ادامه می دهد: «دیشب دیدم سه تا مرد زن عمو سلطان را با دهان بسته پیش مادربزرگ بردند و می خواستند او را به تیمارستان به دستور مادربزرگ ببرند. » میران با ناباوری از سلطان جریان را می پرسد و سلطان از ترس عزیزه انکار می کند و به اتاق خودش می رود. ولی به گونول اعتراف می کند که الیف درست دیده و عزیزه به خاطر این که او واقعیت را به میران می گوید می خواهد او را تنبیه کند. ولی به بالاخره آن زن انتقام پس خواهد داد. گونول با خشم به حیاط می رود و فیرات وقتی او را می بیند می گوید: «با توجه به حرف هایی که دیروز گفتی فکر نمی کنم الیف دروغ گفته باشد.»

عزیزه حرف های او را می شنود و می گوید: «به جای این حرف ها چرا به من خبر ندادی میران به هازار خون داده؟ مگر تو جزو این خانواده نیستی؟ » فیرات محکم و بدون ترس جواب می دهد: «ترجیح دادم میران خودش به شما بگوید. » آزاد ریان و ملیکه را به خانه می رساند و زهرا از ریان می پرسد: «چرا زود برگشتید؟ » ملیکه تلاش می کند دروغی سرهم کند ولی آزاد می گوید: «ریان با میران پنهانی قرار می گذارد و سرخود کارهایی انجام می دهند. » ریان با خشم جواب میدهد: «تا وقتی بی گناهی پدرم ثابت نشود سکوت نمی کنم. » و در مورد انگشتر به مادرش توضیح می دهد و در ضمن می گوید: «من از عشقم گذشتم ولی از پدرم نمی گذرم و به کسی هم مربوط نیست. » زهرا به اتاق ریان می رود و ریان به او می گوید: «اجازه نمیدهم شرف پدرم زیر سوال برود. باید خودم و میران واقعیت را کشف کنیم. » زهرا به او می گوید: «ولی تو به خاطر پدرت باید طلاق نامه را امضا کنی و دیگر هرگز با میران دیدار نکنی. » و کاغذ طلاق را به دست ریان می دهد. ریان هرچه تلاش می کند نمی تواند آن را امضا کند و با هق هق گریه می کند.

 

بیشتر بخوانید: 

خلاصه داستان قسمت آخر سریال ترکی تردید (هرجایی) + جزئیات داستان

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا