خلاصه داستان قسمت ۹۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال های ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۹۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج را قرار داده ایم. برای خواندن این مطلب با ما همراه باشید. این سریال به کارگردانی Yusuf Pirhasan و تهیه کنندگی Asena Bülbüloğlu در ژانری درام ، حقوقی ، داستانی تولید شده است. نویسندگان این اثر ترکیه ای oğlu و Toprak Karaoğlu و Ayşe Canan Ertuğ می باشند.

قسمت ۹۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج
قسمت ۹۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج

قسمت ۹۴ سریال ترکی پشت پرده ازدواج

بورا و آزرا میرن به اتاق چولپان. چولپان با دیدن ظاهر او میگه این چه لباسی دیگه چشم بازارو کور کردی؟! افه میگه نفرمایید چولپان خانم اینا مد روز! بهش میگن تیپ کژوال. بعد از کمی بحث کردن درباره لباس و تیپ افه میرن سراغ پرونده و درباره اون حرف میزنن. افه میگه من یه فکری دارم! بچه! آزرا میگه فکر خیلی خوبیه برای اطمینانم آزمایش دی ان ای میگیریم واسه دادگاه! بورا تو ماشین یاد خاطراتش با صنم می افتد و بهم میریزه. افه و آزرا برای نقشه شون نقش زن و شوهر بازی میکنن و پیش همون دکتری میرن که باران و شیدا به اونجا رفتن. اونجا به دکتر میگن که ما میخوایم بچه دار بشیم ولی مشکل داریم میخوایم بچه مونو یه نفر دیگه به دنیا بیاره بعد به ما بده و مدارکش جوری باشه که اصلا کسی چیزی نفهمه که بعدا بچه مون بزرگ شد نفهمه ناراحت بشه! دکتر میگه معلومه شما چی میخواین از من؟ افه و آزرا جا میخورن و میگن شمارو شیدا و باران به ما معرفی کردن! گفتن راه حل این مشکل دست شماست! میخواین بهشون زنگ بزنیم حرف بزنین! دکتر قبول میکنه و میگه باشه کمکتون میکنم آزرا و افه خوشحال میشن و همدیگرو در آغوش میگیرن و میگن که بالاخره به آرزومون رسیدیم! و افه میخواد آزرا را ببوسه که او سریع سرشو میچرخونه و افه گونه اش را میبوسه و آزرا جا میخوره. باران در حال بردن گلستان به ترمینال هست که گلستان گریه میکنه و ازشون میخواد برای آخرین بار بچه شو ببینه و بغل کنه اما شیدا میگه این شانستو با رفتن پیش وکیل از دست دادی! و باران او را از خانه بیرون میبره و به طرف ترمینال حرکت میکنن. افه و آزرا وقتی از مطب بیرون میان افه متوجه میشه که آزرا تو خودشه ازش میپرسه چیزی شده؟ آزرا میگه تو نمیدونی یعنی؟ تو منو بوسیدی! فرصت طلب! افه میگه از لپ بود دیگه مگه چیه! آزرا میگه لپ؟ اگه سرمو برنگندونده بودم که لپ نبود! سپس ازش میخواد بیاد جلو افه میگه نه میخوای بزنی!

آزرا میگه نه از کجا میدونی شاید منم میخوام ببوسمت افه کم کم جلو میره و آزرا اول تو صورتش میزنه بعد میبوستش که افه جا میخوره. او میگه سیلی واسه چی بود؟ آزرا میگه واسه پرو بودنت! افه میپرسه پس بوسه ات چی؟ آزرا میگه تشکر بود و باهم سریع میرن به طرف خانه باران. اونجا نگهبان میگه که ۱ ساعتی میشه که رفتن طرف ترمینال، آنها به سرعت به اونجا میرن. تو خونه چولپان آرمان و بورا برای خواستگاری رفتن که چولپان میگه وایسین آزرا هم بیاد بعد. آزرا و افه به جاده زدن و به دنبال اتوبوس میرن و وقتی پیداش میکنن جلوی اتوبوس را میگیرن سپس وارد اتوبوس میشن و به گلستان میگن که ما فهمیدیم ماجرا از چه قراره ما بهت کمک میکنیم تا بچه ات را پس بگیری سپس گلستان خوشحال میشه و باهمدیگه به طرف خانه چولپان میرن. بورا و آرمان به خانه چولپان رفتن برای خواستگاری میخوان مراسمو شروع کنن که چولپان میگه وایسین دخترم آزرا هم بیاد بعد از چند دقیقه آزرا و گلستان به اونجا میان و چولپان از اینکه موفق شده گلستان را بیاره خوشحال میشه. بورا خواستگاری را شروع میکنه و چولپان و آرمان باهمدیگه نامزد میکنن. گرم عکس گرفتن هستن که بورا به بیرون میره و صنم به دنبالش که جلوی رفتنشو بگیره. سپس بهش میگه که امشب همه چیزو به همه میگیم شوهرم! و میخوان همو ببوسند که چولپان و آرمان اونارو میبینند و میگن چی؟ شوهر؟ اینجا چخبره؟ آنها جا میخورن و بقیه هم به دم در میان صنم میگه من و بورا باهم ازدواج کردیم چولپان از شدن شوک از حال میره.

وقتی بیدار میشه بعد از کمی دعوا کردن صنم و بورا همه چیزو واسشون تعریف میکنن که صنم به چولپان میگه تو چیزی نمیخوای بگی مامان جان؟ چولپان میگه چرا خیلی حرف دارم ولی اول اینو بگو ببینم که کی میخوای این عقدو باطل کنین؟ صنم میگه هیچ وقت ما تصمیم گرفتیم زندگیمونو شروع کنیم چولپان عصبی میشه و میگه تو چطور تونستی اینجوری گولمون بزنی و کارهاتو بکنی؟ صنم میگه ببخشید ولی دختر خودتم از خودت یاد گرفتم چولپان سرش داد میزنه و میگه که از خونه بره بیرون صنم با بورا از اونجا میخواد بره که چولپان میگه اگه اینجوری بری دیگه راه برگشتی تو این خونه نداری! صنم و بورا از اونجا میرن. آزرا گلستان را با خودش به خانه خودش میبره از طرفی تلفنشو تو ماشین افه میزارن. شیدا به گوشیش نگاه میکنه و میفهمه که گلستان هنوز تو استانبوله و جایی نرفته آنها با عصبانیت به لوکیشنی که برنامه نشون میده میرن و با افه روبرو میشن. آنها وقتی میفهمن که اونا گلستان را فراری دادن باران بهش میگه الان همینجا یه گلوله تو مخت خالی میکنیم تا بفهمی که نباید دخالت کنی تو ماری که بهت مربوط نیست! افه شواهد و مدارکی که نشون میده بعدا که به قتل رسیده را بهشون میگه که نمیتونن بهش آسیبی برسونن. صنم و بورا با ناراحتی به خانه بورا میرن. اونجا صنم با حالی بد میشینه که بورا بهش میگه هیچ وقت فکر نمیکردم اینجوری بیای اینجا! صنم میگه فکر میکردی؟ یعنی به اومدنم به خونه ات فکر میکردی؟ تو که چمدونتو بسته بودی بری! همان موقع چمدانشو که میرینه خالیه! او تعجب میکنه و میگه واسه ببینم تو منو بازی دادی؟ بورا میگه بازی نه فقط میخواستم اون حسی که به من دست داد و تو هم احساس کنی و بفهمی که چقدر دوسم داری و بدون هم نمیتونیم……

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا