خلاصه داستان قسمت ۹۵ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۹۵ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۹۵ سریال ترکی خواهران و برادران
آسیه غذا درست کرده که وقتی عمر اولین قاشقو میخوره میگه یجوریه! آسیه میگه روغن و نمکی کم شده آخه تموم شد. دوروک وقتی اولین قاشقو میخوره میگه نه خیلی هم خوبه با ماست خوشمزه ترم میشه. آسیه لبخند میزنه و عمر میگه خوب از زن عمو میگرفتی بعدا بهش میدادیم اما آسیه میگه عمو یخورده ناراحت بود با اوگولجان داشت دعوا میکرد گفتم دیگه نرم پیششون، عمر دلیلشو میپرسه که آسیه میگه انگاری دوباره از مدیریت برگشت به مستخدمی بهتره چیزی ازشون دیگه نگیریم عمر تایید میکنه. موقع خواب آسیه بیرون میاد و برای قدیر پیام صوتی میگیره و با گریه میگه که امروز هم بدون تو گذشت ولی نمیدونیم چجوری باید زندگی کنیم، عمر هنوز تو همون باتلاق گیر کرده همه فکر و ذکرش شده بفهمه کی این بلارو سرت آورده اصلا به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنه، بعضی شبا با امل دعواش میشه سر اینکه کی متکاتو بغل کنه و تو جات بخوابه، سپس ویس را میفرستد. فردای آن روز تو مدرسه عمر و آسیه و دوروک میرن تا امتحان جبرانیشونو بدن. شنگول به خانه آکیف میره که میبینه نباهت از سفر برگشته. نباهت میگهمن میرم بخوابم تا ظعر منو بیدار نکن وقتی از اونجا میرن آکیف متوجه میشه گوشی که از اون شاهد تصا ف گرفته بود هنوز تو جیبش بوده، او گوشیو رو زمین میندازه و با پایه مبل بهش ضربه میزنه و میشکندش و میگه دیگه هیچ ردی باقی نموند! و تو سطل آشغال میندازه و میره. تو مدرسه آیبیکه میره پیش پدرش و حالشو میپرسه اورهان میگه نگران من نباش دخترم من ۶ ساله کارم همینه. آیبیکه وقتی داره میره برک را میبینه که یه نفر داره باهاش حرف میزنه و ازش تشکر میکنه. آیبیکه میپرسه اون کی بود؟ همونیه که بجای بابام اومده؟ برک میگه آره فکر کنم، آیبیکه میپرسه چرا از تو تشکر کرد؟ برک میگه انگار بابای من به آکیف خان گفته اینو بیارن اینجا!
آیبیکه سر این موضوع با برک دعوا میکنه که او میگه الان من چه گناهی دارم؟ آیبیکه با کلافگی میگه هیچی برو با همون وقت بگذرون سپس میره. شنگول گوشی را از توی سطل زباله پیدا میکنه و با خودش میگه الان من برندارم یکی دیگه برمیداره تعمیر میکنه سپس اسنفاده میکنه! مگه خودم فلجم! سپس به طرف تعمیرات موبایل میره و بهش گوشیو میده تا نیم ساعته درستش کنه. یه نفر به گوشی عمر زنگ میزنه و وقتی میبینه شماره ناشناسی حدس میزنه که از طرف اعلامیه هایی که پخش کرده باشه همان موقع امل ازش میخواد تا مدادش که افتاده را بهش بده عمر برای آنتن دهی به بیرون از خانه میره که امل میخوره زمین. عمر دلداریش میده و باهم میرن درمانگاه تا مطمئن بشن که امل حالش خوبه. مدیر مدرسه میره پیش اوگولجان و آیبیکه وبهشون میگه میخواین تو آزمون بورسیه فردا شرکت کنین؟ آیبیکه میگه ولی به آزمون نیازی نیست که پولشو قرار بود آکیف خان بده نداد؟ مدیر میگه نه به من و نه به مدیر مالی چیزی نگفته حالا میخواین بازم به مادرتون زنگ بزنین بپرسین تا بفهمیم ماجرا چیه! شنگول گوشیشو از تعمیراتی میگیره و گوشی خودشو نشون میده و میگه بین این دوتا کدومشون بهتره؟! صاحب مغازه میگه این گوشی که آوردی بهتره. شنگول تو خیابان میخواد عکس بگیره تا ببینه دوربینش چجوریه! آیبیکه بهش زنگ میزنه و ماجرای شهریه مدرسه را ازش میپرسه شنگول میگه شما اصلا استراس نداشته باشین الان میرم میپرسم که دنیا دست کیه؟! نباهت با خوشحالی تلفن را قطع میکنه که آکیف میگه چیشده؟ نباهت میگه خداروشکر انگار ملیسا پیشرفت داشته هرچند کم ولی یخورده غذا میخوره، آکیف خوشحال میشه و خداروشکر میکنه. آکیف میخواد بره سرکار که شنگول جلوشو میگیره.
شنگول میگه ماجرای به مشکل خوردن شوهرمو یادتونه؟ که به خاطر شما به خطر افتاده بود! آکیف تایید میکنه و میگه چیشده؟ شنگول میگه انگاری یادتون رفته که به مدیر مدرسه درباره بورسیه حرف بزنین آکیف میگه نه دلیلی نداره که حرف بزنم! شنگول دلیلشو میپرسه که آکیف میگه تا جایی که میدونم الان آقا اورهان حسابی حالش خوبه و داره کار میکنه! خسارتی نخورده که بخوام جبران کنم! سپس میره که شنگول با خودش میگه نمیزارم پول بچه هامو بخوری. عمر و آسیه و امل وقتی ب خانه میرسن آسیه با عمر دعوا میکنه که به خاطر اعلامیه این بلا سر امل اومده سپس با گریه داد میزنه که من دست تنهایی نمیتونم! نمیدونم باید چیکار کنم! عمر بغلش میکنه و بعد بهش میگه نترس من هستم باهات. باران می بارد و امل به یاد حرف قدیر می افته که گفته بود مواقع بارون بغلت میکنم واسه همین بیرون میره که آسیه میگه کجا؟ امل ماجرارو تعریف میکنه و تو حیاط زیر بارون دستاشو باز میکنه. بعد از چند دقیقه آسیه و عمر هم میرن تو حیاط کنار امل دستاشونو باز میکنن. وقتی میرن خونه لباساشونو عوض میکنن و موهاشونو خشک میکنن که عمر میگه من فردا گوشیو میفروشم با پولش هم زغال میگیرم هم اجاره را میدم. فردای آن روز عمر وقتی به خانه میاد میبینه آسیه میگه چقدر کیفت کوکه! عمر میگه کارهایی که گفته بودم دیشب انجام دادم سپس میگه من برای عمو اینا هم زغال گرفتم میرم بدم بهشون. او زغال را به اورهان میده و اورهان میگه چرا این کارو کردی پسرم؟ حقوقمو که میگرفتم میرفتم میخریدم! آسیه کار در منزل پیدا کرده و حسابی خوشحاله او وقتی به عمر میگه عمر هم میگه فکر خیلی خوبیه….
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس